غنچه ای مغرور بودم
غنچه ای مغرور بودم
وقتی گل شدم بیشتر به خود می نازیدم.
صاحبخانه یک رقیب روبه رویم قرار داد :
از حسادت پژمرده شدم .
ولی هر وقت گلبرگی از من می افتاد یکی از گلبرگهای او نیز
به نشانه ی رفاقت می افتاد.
تا بالاخره هر دو به یک گلبرگ رسیدیم.
صاحبخانه آئینه را از مقابلم برداشت و من نتوانستم مردن خود را ببینم...
وقتی گل شدم بیشتر به خود می نازیدم.
صاحبخانه یک رقیب روبه رویم قرار داد :
از حسادت پژمرده شدم .
ولی هر وقت گلبرگی از من می افتاد یکی از گلبرگهای او نیز
به نشانه ی رفاقت می افتاد.
تا بالاخره هر دو به یک گلبرگ رسیدیم.
صاحبخانه آئینه را از مقابلم برداشت و من نتوانستم مردن خود را ببینم...
۱۴۵
۱۰ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.