صبح عادی و با صدای سرد الارم گوشی شروع شد انگار نه انگار
صبح عادی و با صدای سرد الارم گوشی شروع شد انگار نه انگار بعد از چه شب عجیب و غریبی اومده باشه
ترجیحم بر این بود که دست و صورتمو نشورم و در عوض زیر دوش اب کل و جز رو باهم بشورم
روی پنجه پا ایستادم دستامو توی هم قفل کردم و بدنمو با همه زورم بالا کشیدم
توی این گیر و دار هم صداهایی شبیه خرس گریزلی از خودم در میاوردم
مهره های کمرم هم بی جواب نموندن و رگباری صدا؛شلیک کردن
صاف ایستادم و نفسی با عمق پنجاه متر از هوا گرفتم طوری که حس کردم98درصد حجم هوای خونه رو یه جا فرستادم تو ششام
بیخیال صبحونه رفتم توی حموم و بساط بشور و بسابو به راه انداختم
از مشکلاتم با حموم این بود که حوصلشو نداشتم نه حوصلشو و نه تحملشو و تقریبا تمام حموم رفتنای چندسال اخیرم گربه شور بودن
پونزده دقیقه بیشتر توی حموم حس اسارت میکردم
دوش ابو بستم و تا توی اتاق جنگی دویدم چون یادم رفته بود حولمو ببرم
به جون تن و بدنم افتادم و با حوله کشی خودمو خفه کردم
از اونجایی که خودمو میشناختم میدونستم غیرمعمول به سرما حساسم و زود سرما میخورم جوری خودمو چلوندم نم حموم که هیچی اب توی پلاسمای خونم هم داشت خشک میشد
حوله کوچیک دیگه ایو مث دستمال سر دور موهام پیچیدم و گوشی به دست اوا رو خبر کردم که اون هم اماده شه
با ماهیچه های ازاد و منبسط برای ریلکس کردن توی اشپزخونه شدم
صبحونه خبری از چایی نبود
حال چایی درست کردن و انتظار ابجوش و مکافات عملشو نداشتم
قانع به چند لقمه نون و پنیر لباس پوشیدم
میدونستم که اون همچنان مشکی میپوشه پس خودم هم پیرهن مشکی و شلوار کرم رنگی پوشیدم
جنس موهام طوری بود که با باد سشوار رابطه ای مثل رابطه چمن های اضافی توی باغچه و ماشین چمن زنی داشتن
با سشوار کشیدن موهام عین برگ درخت تو پاییز میریخت پایین
همونطوری نم دار شونه شون زدم
و راهی خونشون شدم
خیابونا خلوت بودن
شاید چون اونایی که شاغل بودن خیلی قبل تر من از این کوچه ها و خیابون ها گذشته بودن شعاع افتاب ولی هنوز اونقدری قوت نگرفته بود تا شیشه های کدر از مه رو واضح کنه و هنوز سردی صبح رو میشد توی دم و بازدم حس کرد
طوری به نظر میرسیدم که انگار تمام شب ها و روز های بد گذشته رو از خاطر بردم یا شاید برام عادی شدن و من مونده بودم که از اینرخداد خوش باشم یا ناخوش
ترجیحم بر این بود که دست و صورتمو نشورم و در عوض زیر دوش اب کل و جز رو باهم بشورم
روی پنجه پا ایستادم دستامو توی هم قفل کردم و بدنمو با همه زورم بالا کشیدم
توی این گیر و دار هم صداهایی شبیه خرس گریزلی از خودم در میاوردم
مهره های کمرم هم بی جواب نموندن و رگباری صدا؛شلیک کردن
صاف ایستادم و نفسی با عمق پنجاه متر از هوا گرفتم طوری که حس کردم98درصد حجم هوای خونه رو یه جا فرستادم تو ششام
بیخیال صبحونه رفتم توی حموم و بساط بشور و بسابو به راه انداختم
از مشکلاتم با حموم این بود که حوصلشو نداشتم نه حوصلشو و نه تحملشو و تقریبا تمام حموم رفتنای چندسال اخیرم گربه شور بودن
پونزده دقیقه بیشتر توی حموم حس اسارت میکردم
دوش ابو بستم و تا توی اتاق جنگی دویدم چون یادم رفته بود حولمو ببرم
به جون تن و بدنم افتادم و با حوله کشی خودمو خفه کردم
از اونجایی که خودمو میشناختم میدونستم غیرمعمول به سرما حساسم و زود سرما میخورم جوری خودمو چلوندم نم حموم که هیچی اب توی پلاسمای خونم هم داشت خشک میشد
حوله کوچیک دیگه ایو مث دستمال سر دور موهام پیچیدم و گوشی به دست اوا رو خبر کردم که اون هم اماده شه
با ماهیچه های ازاد و منبسط برای ریلکس کردن توی اشپزخونه شدم
صبحونه خبری از چایی نبود
حال چایی درست کردن و انتظار ابجوش و مکافات عملشو نداشتم
قانع به چند لقمه نون و پنیر لباس پوشیدم
میدونستم که اون همچنان مشکی میپوشه پس خودم هم پیرهن مشکی و شلوار کرم رنگی پوشیدم
جنس موهام طوری بود که با باد سشوار رابطه ای مثل رابطه چمن های اضافی توی باغچه و ماشین چمن زنی داشتن
با سشوار کشیدن موهام عین برگ درخت تو پاییز میریخت پایین
همونطوری نم دار شونه شون زدم
و راهی خونشون شدم
خیابونا خلوت بودن
شاید چون اونایی که شاغل بودن خیلی قبل تر من از این کوچه ها و خیابون ها گذشته بودن شعاع افتاب ولی هنوز اونقدری قوت نگرفته بود تا شیشه های کدر از مه رو واضح کنه و هنوز سردی صبح رو میشد توی دم و بازدم حس کرد
طوری به نظر میرسیدم که انگار تمام شب ها و روز های بد گذشته رو از خاطر بردم یا شاید برام عادی شدن و من مونده بودم که از اینرخداد خوش باشم یا ناخوش
۷۹.۲k
۲۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.