اقیانوسی از " تنهایی" در درون هر کدام از ماست.
اقیانوسی از " تنهایی" در درون هر کدام از ماست.
ما به یکدیگر نزدیک میشویم تا این تنهایی را با هم شریک شویم. تا تنها در کنار ساحل به تنهایی مان خیره نشویم و در این حجم اندوهگین گیر نکنیم!
اما ایا وقتی به جمع ها وارد میشویم و آدمها را به خودمان نزدیک میکنیم و یا خودمان به انها نزدیک میشویم متوجه هستیم که این اقیانوس در درون ماست؟! ایا حواسمان هست که ادمها درمانِ این دردِ مشترک نیستند؟
ایا حواسمان هست در درون آنها هم این تنهایی وجود دارد و آنها هم به دنبال کم کردنِ این تنهایی هستند؟
ادمها درمان نیستند، فقط میتوانند تا حدودی مرهم و گاهی اوقات شریک لحظات ما باشند تا کمی از حجم این اقیانوس همیشه خاکستری کم شود. همین.
اگر تمام دنیای خودمان را در آدمها خلاصه کنیم، روزی که انها ساحلِ تنهایی ما را ترک میکنند و روزی که خود را تنها میبینیم به شدت احساسِ خفگی و درماندگی میکنیم، از خودمان خواهیم پرسید: "حالا بدون او چگونه زندگی کنم؟ حالا به چه امیدی جلو بروم؟ "
آه از این لحظه، آه از این اندوه.
همه ی انسان ها شبیه ما اقیانوسی از تنهایی دارند. ما تنها به دنیا امده ایم و تنها هم میمیریم. پس قرار بوده تنها بار زندگی و مسوولیت ها را به دوش بکشیم و قرار بوده گاهی آدمهایی باشند که به ما کمک کنند، پس چرا با از دست دادن انها اینقدر احساس بیچارگی میکنیم؟ و فکر میکنیم انها باعث این تنهایی هستند؟
هیچکس مسئول تنهایی ما نیست. در درون ما تنهایی به ذات وجود دارد. آدمها با جدا شدن از ما، ما را دعوت به دیدنِ اقیانوس درونی مان میکنند.
تنها شدن ها ما را نمیکشند. با رفتن آدمها ما به اقیانوس خودمان نگاه میکنیم که از ابتدا در درون ما بوده و خواهد بود.
رفتن ادمها فقط تنهایی را به رویمان میآورد.
اگر انسان ها ظرفیت تحمل این اقیانوس را نداشتند، هیچ وقت به وجود نمی آمدند.
برای در غم گیر کردن و تلاش نکردنمان به دنبال مقصر نگردیم.
آدمها مقصر نیستند. آدمها نشانه هایی برای کشف کردنِ اقیانوس هایی از تنهایی، اندوه، رشد، عشق، تلاش و امید هستند.
آدمها معجزه اند.
معجزه هایی دردناک که موقتا در اختیار ما هستند تا تمرین "دل نبستن" کنیم.
ما به یکدیگر نزدیک میشویم تا این تنهایی را با هم شریک شویم. تا تنها در کنار ساحل به تنهایی مان خیره نشویم و در این حجم اندوهگین گیر نکنیم!
اما ایا وقتی به جمع ها وارد میشویم و آدمها را به خودمان نزدیک میکنیم و یا خودمان به انها نزدیک میشویم متوجه هستیم که این اقیانوس در درون ماست؟! ایا حواسمان هست که ادمها درمانِ این دردِ مشترک نیستند؟
ایا حواسمان هست در درون آنها هم این تنهایی وجود دارد و آنها هم به دنبال کم کردنِ این تنهایی هستند؟
ادمها درمان نیستند، فقط میتوانند تا حدودی مرهم و گاهی اوقات شریک لحظات ما باشند تا کمی از حجم این اقیانوس همیشه خاکستری کم شود. همین.
اگر تمام دنیای خودمان را در آدمها خلاصه کنیم، روزی که انها ساحلِ تنهایی ما را ترک میکنند و روزی که خود را تنها میبینیم به شدت احساسِ خفگی و درماندگی میکنیم، از خودمان خواهیم پرسید: "حالا بدون او چگونه زندگی کنم؟ حالا به چه امیدی جلو بروم؟ "
آه از این لحظه، آه از این اندوه.
همه ی انسان ها شبیه ما اقیانوسی از تنهایی دارند. ما تنها به دنیا امده ایم و تنها هم میمیریم. پس قرار بوده تنها بار زندگی و مسوولیت ها را به دوش بکشیم و قرار بوده گاهی آدمهایی باشند که به ما کمک کنند، پس چرا با از دست دادن انها اینقدر احساس بیچارگی میکنیم؟ و فکر میکنیم انها باعث این تنهایی هستند؟
هیچکس مسئول تنهایی ما نیست. در درون ما تنهایی به ذات وجود دارد. آدمها با جدا شدن از ما، ما را دعوت به دیدنِ اقیانوس درونی مان میکنند.
تنها شدن ها ما را نمیکشند. با رفتن آدمها ما به اقیانوس خودمان نگاه میکنیم که از ابتدا در درون ما بوده و خواهد بود.
رفتن ادمها فقط تنهایی را به رویمان میآورد.
اگر انسان ها ظرفیت تحمل این اقیانوس را نداشتند، هیچ وقت به وجود نمی آمدند.
برای در غم گیر کردن و تلاش نکردنمان به دنبال مقصر نگردیم.
آدمها مقصر نیستند. آدمها نشانه هایی برای کشف کردنِ اقیانوس هایی از تنهایی، اندوه، رشد، عشق، تلاش و امید هستند.
آدمها معجزه اند.
معجزه هایی دردناک که موقتا در اختیار ما هستند تا تمرین "دل نبستن" کنیم.
۳.۹k
۲۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.