شاهنامه نبرددوازده رخ ۷۱
#شاهنامه #نبرددوازده رخ #۷۱
با نابود شدن دشمن در لشکر ایران ، همه شادی بود و در سپاه توران همه خشم بود . پیران به نستهین گفتکنون نوبت توست بر ایرانیان شبیخون زده نستهین پذیرفت و با سپاهی بسوی ایرانیان تاخت دیده بانان ایران این حرکت تورانیان را به ایرانیان اطلاع داد.بیژن هزار سوار دلیر بر گزید و رو به سوی دشمن نهاد . دو لشکر با هم روبرو شدند . بیژن به نستهین رسید و تیری بسوی اسب او انداخت، تکاور با اسب بر زمین در غلطید و بیژن سر رسید و با گرز چنان بر سر نستهین کوفت که کلاهخود و سر با هم شکافت . با کشته شدن نستیهن یارانش پا به گریز نهادند و به این ترتیب پیران ناچار شد که دوباره جنگ را آغازکند وسپاه تورانیان را ازکوه به دشت آورد . از آن سو ایرانیان نیز ، سپاه را آراستن و با درفش کاویانی از کوه به هامون سرازیر شدند وجنگ در گرفت وتا پاسی ازشب ادامه داشت گودرز از ترس آنکه مبادا پیران از افراسیاب یاری بخواهد و از جیحون بگذرد ، نامه ای به خسرو نوشت واز او یاری خواست .کیخسرو در نامه نوشته بود :« رستم و اشکش و سردار دیگر در سه جبهه پیروز شده اند ، اما برای آنکه تورانیان بر ما پیشدستی نکنند و از جیحون نگذرند ، من با طوس به پشتیبانی شما میآئیم .پیران که از یاری خواستن گودرز آگاهی یافت ، به هراس افتاد پیام آشتی به ایرانیان داد و گودرز و در جواب گفت :« که دیگر سخنان چرب تو افسون خود را از دست داده است پیران ناچار پیامی برای افراسیاب فرستاد ویاری خواست .افراسیاب هم سی هزار نفر به یاریش فرستاد.
دو لشکرایران و توران یکی به فرماندهی گودرز و دیگری به فرماندهی پیران رو در روی یکدیگر ایستاده و بارانی از تیر و شمشیر بر سر یکدیگر می باریدنددر میانه روز یکبار گیو گرازه و گستهم ، هجیر و بیژن ، سپاه توران را شکافت و تا قلب آن که جایگاه پیران بود یورش برد . چون گیو خواست پیران را با نیزه از پای درآورد ، ناگهان اسب از رفتن باز ایستاد و هر چه گیو کوشید قدمی پیش تر نگذاشت و در آن فرصت پیران از میانه میدان بدر رفت . چون شب فرا رسید لشکریان از رزمگاه بازگشتند این بار نامداران نزد گودرز رفته و به رایزنی نشستند .
. افراسیاب بسیاری از نامداران خود را ازدست داد پیروزی نزدیک است :« هم برای نبرد تن به تن و هم برای جنگ همگروه کمر بسته و آماده ایم!» گودرز از این گفتار و آمادگی شاد شد و به آرایش سپاه پرداخت « همه بدانند اگر ما در نبرد تن به تن کشته شدیم ، در جنگ شتاب نکنند . اگر سه روز درنگ کنید رستم با فر و جاه و سپاه فراوان به پشتیبانی خواهد رسید .» پهلوانان با دیدگان اشکبار فرمان سالار خود را پذیرفتند .
@hakimtoosi
با نابود شدن دشمن در لشکر ایران ، همه شادی بود و در سپاه توران همه خشم بود . پیران به نستهین گفتکنون نوبت توست بر ایرانیان شبیخون زده نستهین پذیرفت و با سپاهی بسوی ایرانیان تاخت دیده بانان ایران این حرکت تورانیان را به ایرانیان اطلاع داد.بیژن هزار سوار دلیر بر گزید و رو به سوی دشمن نهاد . دو لشکر با هم روبرو شدند . بیژن به نستهین رسید و تیری بسوی اسب او انداخت، تکاور با اسب بر زمین در غلطید و بیژن سر رسید و با گرز چنان بر سر نستهین کوفت که کلاهخود و سر با هم شکافت . با کشته شدن نستیهن یارانش پا به گریز نهادند و به این ترتیب پیران ناچار شد که دوباره جنگ را آغازکند وسپاه تورانیان را ازکوه به دشت آورد . از آن سو ایرانیان نیز ، سپاه را آراستن و با درفش کاویانی از کوه به هامون سرازیر شدند وجنگ در گرفت وتا پاسی ازشب ادامه داشت گودرز از ترس آنکه مبادا پیران از افراسیاب یاری بخواهد و از جیحون بگذرد ، نامه ای به خسرو نوشت واز او یاری خواست .کیخسرو در نامه نوشته بود :« رستم و اشکش و سردار دیگر در سه جبهه پیروز شده اند ، اما برای آنکه تورانیان بر ما پیشدستی نکنند و از جیحون نگذرند ، من با طوس به پشتیبانی شما میآئیم .پیران که از یاری خواستن گودرز آگاهی یافت ، به هراس افتاد پیام آشتی به ایرانیان داد و گودرز و در جواب گفت :« که دیگر سخنان چرب تو افسون خود را از دست داده است پیران ناچار پیامی برای افراسیاب فرستاد ویاری خواست .افراسیاب هم سی هزار نفر به یاریش فرستاد.
دو لشکرایران و توران یکی به فرماندهی گودرز و دیگری به فرماندهی پیران رو در روی یکدیگر ایستاده و بارانی از تیر و شمشیر بر سر یکدیگر می باریدنددر میانه روز یکبار گیو گرازه و گستهم ، هجیر و بیژن ، سپاه توران را شکافت و تا قلب آن که جایگاه پیران بود یورش برد . چون گیو خواست پیران را با نیزه از پای درآورد ، ناگهان اسب از رفتن باز ایستاد و هر چه گیو کوشید قدمی پیش تر نگذاشت و در آن فرصت پیران از میانه میدان بدر رفت . چون شب فرا رسید لشکریان از رزمگاه بازگشتند این بار نامداران نزد گودرز رفته و به رایزنی نشستند .
. افراسیاب بسیاری از نامداران خود را ازدست داد پیروزی نزدیک است :« هم برای نبرد تن به تن و هم برای جنگ همگروه کمر بسته و آماده ایم!» گودرز از این گفتار و آمادگی شاد شد و به آرایش سپاه پرداخت « همه بدانند اگر ما در نبرد تن به تن کشته شدیم ، در جنگ شتاب نکنند . اگر سه روز درنگ کنید رستم با فر و جاه و سپاه فراوان به پشتیبانی خواهد رسید .» پهلوانان با دیدگان اشکبار فرمان سالار خود را پذیرفتند .
@hakimtoosi
۱۹.۶k
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.