سلطنت بی پایان پارت ۴۹
گفت جیسونگ نگران نباش حالم خوب میشه من شروع به 😭کردن کردم تهیونگ گفت گریه نکن اینجوری حالم بدتر میشه
اشکامو پاک کردم تهیونگ گفت به اعضا نگو که من بستری شدم گفتم باشه بعد یه پرستار آمد به تهیونگ گفت دستتو شل کنید تا ثرم بزنم تهیونگ دستشو شل کرد ثرمو بهش زد تهیونگ گفت دیگه ناراحت نباش بعد در اتاق محکم باز شد سهون بود گفتم تو اینجا چکار میکنی تهیونگ خندید
سهون گفت منم خب آمدم ملاقات شوهر خواهرم گفتم تو تعقیبم کردی سهون گفت نه نه !!فقط دیدمت تو داروخونه سهون آمد کنار تهیونگ گفت خوب میشی تهیونگ گفت واقعا نمی دونستم آقای دکتر سهون گفت
پس بدون که خواهرم خیلی نگرانت شد گفتم پس کنید عه ۰۰تهیونگ سرفه کرد سهون گفت آب بدم تهیونگ خندید با سرفه گفت نه بعد آمد تو صندلی دیگه ای نشست سهون گفت از کی مریض شوی تهیونگ گفت از وقتی که جناب تو روز عروسیم همسر نازنینم رو دزدی سهون گفت بابتش متاسفم ولی اگه نمی کردم الان خواهرم با هام دشمن بود تهیونگ گفت باشه تو بردی دکتر آمد گفت باید مریض استراحت کنه لطفا بیرون منتظر باشید سهون گفت حالش کی خب میشه آقای دکتر گفت معلوم نیست ولی زود خوبدمیشه
چون بدنش قوی گفتم معلومه که خوبدمیشه باید خوب بشه دکتر خندیدم گفت چشم خانم خوبش میکنیم سهون عصبی شد گفت شما الان نباید برید مریضای دیگه تونو معاینه کنید دکتر گفت نه من الان شیفتم تموم شده یه دکتر دیگه نیاد خانم جیسو گفتم ایش چرا باید دکتر شوهر من دختر باشه دکتر گفت اون متخصص بیماران قلبی یه نفر دیگه میاد جای من و دکتر شخصی همسرتون آقای پارک شین عه گفتم پس دیگه برید سهون گفت تهیونگ ما بیرونی اگه کاری داشتی بهم بگو تهیونگ گفت باشه مراقب جیسونگ باش بعد که ما از اتاق رفتیم بیرون سهون گفت بیا بریم یه چیزی بخوریم گفتم نه اشتها ندارم سهون گفت بخاطر تهیونگه.گفتم نه خب آره دلم نمیاد تو تخت بیمارستان باشه من برم بیرون غذا بخورم سهون گفت درست میفرمایید ولی تو نباید به خودت فکر نکنی گفتم نمی خورم دیگه بعد رفتم تا دارو های تهیونگ رو بگیرم سهون گفت ناراحت شدی گفتم نه چرا باید ناراحت بشم سهون گفت من میبرم دارو هاش
اشکامو پاک کردم تهیونگ گفت به اعضا نگو که من بستری شدم گفتم باشه بعد یه پرستار آمد به تهیونگ گفت دستتو شل کنید تا ثرم بزنم تهیونگ دستشو شل کرد ثرمو بهش زد تهیونگ گفت دیگه ناراحت نباش بعد در اتاق محکم باز شد سهون بود گفتم تو اینجا چکار میکنی تهیونگ خندید
سهون گفت منم خب آمدم ملاقات شوهر خواهرم گفتم تو تعقیبم کردی سهون گفت نه نه !!فقط دیدمت تو داروخونه سهون آمد کنار تهیونگ گفت خوب میشی تهیونگ گفت واقعا نمی دونستم آقای دکتر سهون گفت
پس بدون که خواهرم خیلی نگرانت شد گفتم پس کنید عه ۰۰تهیونگ سرفه کرد سهون گفت آب بدم تهیونگ خندید با سرفه گفت نه بعد آمد تو صندلی دیگه ای نشست سهون گفت از کی مریض شوی تهیونگ گفت از وقتی که جناب تو روز عروسیم همسر نازنینم رو دزدی سهون گفت بابتش متاسفم ولی اگه نمی کردم الان خواهرم با هام دشمن بود تهیونگ گفت باشه تو بردی دکتر آمد گفت باید مریض استراحت کنه لطفا بیرون منتظر باشید سهون گفت حالش کی خب میشه آقای دکتر گفت معلوم نیست ولی زود خوبدمیشه
چون بدنش قوی گفتم معلومه که خوبدمیشه باید خوب بشه دکتر خندیدم گفت چشم خانم خوبش میکنیم سهون عصبی شد گفت شما الان نباید برید مریضای دیگه تونو معاینه کنید دکتر گفت نه من الان شیفتم تموم شده یه دکتر دیگه نیاد خانم جیسو گفتم ایش چرا باید دکتر شوهر من دختر باشه دکتر گفت اون متخصص بیماران قلبی یه نفر دیگه میاد جای من و دکتر شخصی همسرتون آقای پارک شین عه گفتم پس دیگه برید سهون گفت تهیونگ ما بیرونی اگه کاری داشتی بهم بگو تهیونگ گفت باشه مراقب جیسونگ باش بعد که ما از اتاق رفتیم بیرون سهون گفت بیا بریم یه چیزی بخوریم گفتم نه اشتها ندارم سهون گفت بخاطر تهیونگه.گفتم نه خب آره دلم نمیاد تو تخت بیمارستان باشه من برم بیرون غذا بخورم سهون گفت درست میفرمایید ولی تو نباید به خودت فکر نکنی گفتم نمی خورم دیگه بعد رفتم تا دارو های تهیونگ رو بگیرم سهون گفت ناراحت شدی گفتم نه چرا باید ناراحت بشم سهون گفت من میبرم دارو هاش
۵.۰k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.