سپیده محسنی شاعر همدانی

بانو "سپیده محسنی" (سپیدآ)، شاعر همدانی، متخلص به "س.م.نفس"، زاده‌ی سال ۱۳۵۹ خورشیدی در شهر همدان و اکنون ساکن عسلویه است.


▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
ابدیت، بین الی‌الابد دست‌هایت
تا رستنگاهِ غصه‌های تنگ
در تنگاتنگ گلو
جمعه‌های ازلی بود
و یک هفته از وفور خوشبختِ کوچه‌های تنت می‌گذشت
که وادار کردی‌ام به گذار!
به مشتاق در پیچاپیچ جاده‌های نارس
و هق‌هق شانه‌های ناصبور
و ماشین، کال از دهان جاده افتاد.
_تهران من را با تو ندید.


(۲)
جمعه از دهان تقویم
روز از ساعت هفتِ صبح
و من از چشمان تو
افتاد.
یک لایه بهت ضخیم و شورابه‌های اشک
سهمی که برداشتم از خالی تو
و یک هلال محو سرخ بر گوشه‌ی شال سبز به گاهِ
پاک کردن بوسه‌گاهم از گونه‌ات.
چه تنانه زن بودم در تنیدن
چه مردانه استوار بودی در بدرود.
آیا شنیده‌ای زنی حسادت کند به آچار؟
به تعمیرگاه؟ 
به ساعتی که هر روز هفت صبح ورود کسی را می‌بیند؟ 
ایستادم روبه‌روی تمام دوربین‌های مدار بسته‌ی جهان 
فریاد زدم با لبانی خاموش: «من همسری داشتم که سهم شما نبود!»...


(۳)
ما سی و چند ساله‌ایم
و فرزندمان پنجاه سال دارد
در کوچه‌ها
روسری از سرِ دخترهای نُه ساله می‌کِشد
و توپ
به تخم چپ چشم‌های معلم می‌کوبد.
جنون بی‌اختیار را
از قزاق‌های قرمساقِ نژاد مادری
و از پدر
دنیای کوچک عمیق آرامش را
به میراث برده است.

- اینجای شعر ربطی به چشم‌های آستیگمات ندارد!
عینکم را وسط دفتر شعرت جا گذاشته است
لیوانِ درِ ویسکی پلمپ
که برای نوشیدنمان
به هیچ بالش یک نفره اشاره نکرد
بیا بنشین وسط سطر
تا دورت لیمو بچیند
بخندی
ردیف دندان‌های سفیدت
قافیه از چشم‌های سبز
در زیر پوش رکابی سفید
بدزدد
و من را شاعرِ "آفریقا" بخوانند.

- اینجای شعر ربطی به ته سیگارهای قرمز هم ندارد!
که از پله می‌افتند
و مهمان مگس‌های ناخوانده می‌شود
بازوهای لخت زنی
که همیشه می‌داند
اتوبوس هم شکل عاشقانه‌ی پرواز است
اگر فرودگاه
آغوش تو باشد.

  
 (۴)
باید راه دریا را ببندیم
مثل دزدان دریایی
بدزدمت
و تو نقشه را از دیوار بکَنی
در ساک دستی آبی رنگمان بگذاری
با هم به کویر بزنیم
سالیست از شمال کوچ کرده‌ام
و دریای جنوب
خاکسترم را از کوزه‌های هگمتانه بیرون کشیده است
سرت را به سرم بچسبان
سر به سر طعم نعنای تلخ از مغزم بپرد
دریا زده‌ام!
از کودتای گربه‌ها
زیر آخرین درخت لیموی جهان بگو
قهوه روی عرشه‌ی الوند
مستم نمی‌کند.


(۵)
در آستانه‌ی در تمام كافه‌های دنيا
يک ميز چهار نفره
برای دو نفر رزرو می‌كنيم
روبروی هم می‌نشينيم
و ساعت‌ها
از بحث‌های مهم سياسی
به شعر
و از شعر
به ايسم‌های مد روز می‌پريم
لبخند می‌زنيم
سيگار می‌كشيم
و مثل آدم‌های روشنفكر
قهوه‌مان را تلخ می‌نوشيم
بايد خيابان انقلاب
موهايت را ببرد
و جنگل‌های شمال
خواب من را
خلیج فارس
رد پای هر دوی ما را
شاید دزفول
نقطه‌ی صفر مرزی تنت باشد
اما
انتهای تمام كافه‌های جهان
يک ميز دو نفره
هرگز برای ما
خالی نخواهد شد.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)
دیدگاه ها (۰)

روزنامه‌ی آوای کرمانشاه

ماریا کریمیان شاعر سقزی

غلامحسن رحیمی شاعر بروجردی

فیروزه میزانی شاعر تهرانی

⁨⁨⁨⁨حتما بخوانید👇🏼😭💔رخت عزایت را به تن کردم عزیزماصلا خودم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط