عاشقانه
ما را نه سزا بود که بر خاک نشستن
با این دلِ بیمارِ پر از چاک نشستن
بس وعده مرا بود به تاریکی ایام
دیگر نشود در مه و کولاک نشستن
من پای تو ماندم تو ندادی قدحی بیش
تا کی به برِ چشمه یِ ناپاک نشستن
بیراهه گرفته شب و شبگیر و زمستان
تا کی بتوان با شبِ غمناک نشستن
من حجله ی این یار خطار کار نخواهم
هرگز نشود در بر خاشاک نشستن
خود رخت دگر پوشم و راه دگرم پیش
چون تن به لجنزار و به افلاک نشستن؟
با این دلِ بیمارِ پر از چاک نشستن
بس وعده مرا بود به تاریکی ایام
دیگر نشود در مه و کولاک نشستن
من پای تو ماندم تو ندادی قدحی بیش
تا کی به برِ چشمه یِ ناپاک نشستن
بیراهه گرفته شب و شبگیر و زمستان
تا کی بتوان با شبِ غمناک نشستن
من حجله ی این یار خطار کار نخواهم
هرگز نشود در بر خاشاک نشستن
خود رخت دگر پوشم و راه دگرم پیش
چون تن به لجنزار و به افلاک نشستن؟
۷.۷k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.