پیراهنی از آفتاب بپوش
پیراهنی از آفتاب بپوش
پلک باز کن و پنجره را تسلی بده.
لبخند تو، شعری صبحگاهی
که از خواب بیدارم می کند
بخند تا جهان از خواب برخیزد.
می خواهم تمام تو کنار تمام من بنشیند
می خواهم تا ابد
کنار تو صبحانه خوران بخندم
عسل کوهی من!
مرا به ییلاق هایت ببر
جشنی در این ترانه برپا کن
سفره بینداز و نگاهم کن
من، عسل بر نان گندمین بمالم و
تو، شعری تازه بر بازویم بنویس
که عاشقان جهان از بر بخوانند
من شیر سر بکشم
تو جانٍ مرا.
بیا مومیایی ام کن
با لهجه ی خورشید در آغوشم گیر
اندوه فیروزه ای ام را آب کن
ببوس و غوطه ورم کن
در نور
در بلور.
به تو فرمان می دهم محبوب من
خداوند شعرم باش!
باش!
باش!
باش!
و از شعرم شراب سیب بینداز.
#مریم_اسحاقی
پلک باز کن و پنجره را تسلی بده.
لبخند تو، شعری صبحگاهی
که از خواب بیدارم می کند
بخند تا جهان از خواب برخیزد.
می خواهم تمام تو کنار تمام من بنشیند
می خواهم تا ابد
کنار تو صبحانه خوران بخندم
عسل کوهی من!
مرا به ییلاق هایت ببر
جشنی در این ترانه برپا کن
سفره بینداز و نگاهم کن
من، عسل بر نان گندمین بمالم و
تو، شعری تازه بر بازویم بنویس
که عاشقان جهان از بر بخوانند
من شیر سر بکشم
تو جانٍ مرا.
بیا مومیایی ام کن
با لهجه ی خورشید در آغوشم گیر
اندوه فیروزه ای ام را آب کن
ببوس و غوطه ورم کن
در نور
در بلور.
به تو فرمان می دهم محبوب من
خداوند شعرم باش!
باش!
باش!
باش!
و از شعرم شراب سیب بینداز.
#مریم_اسحاقی
۲.۲k
۲۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.