باز هم صبح آمده
باز هم صبح آمده
باز هم مرغ سحر بانگ هوالحق میزند
ای نشسته پشت پلک آفتاب
دیده ات را باز کن...
پیچک احساس پیچیده به دور پنجره
روی پرچین محبت پر شده
دسته دسته غنچه های دوستی
چشم دل را باز کن...
سینی چای و غزل آماده است
با کمی خرمای بم
عشق در فنجان مِهر
دَم کشیده شعر صبح و زندگی
در کنار آتش و هیزم درون یک اجاق
سفره ی پر نان و آب سادگی
میزند لبخندِ شادی روی تو
چشم ها را باز کن...
روز نو با روزی نو آمده
کفش های همت خود را بپوش
آستین غیرتت بالا بزن
زندگی در انتظار گام تو
لحظه ها را سر شماری میکند.
سلام صبحتون بخیر دوستان گلم🙌
شاد و سلامت باشید ان شاء الله🙏
باز هم مرغ سحر بانگ هوالحق میزند
ای نشسته پشت پلک آفتاب
دیده ات را باز کن...
پیچک احساس پیچیده به دور پنجره
روی پرچین محبت پر شده
دسته دسته غنچه های دوستی
چشم دل را باز کن...
سینی چای و غزل آماده است
با کمی خرمای بم
عشق در فنجان مِهر
دَم کشیده شعر صبح و زندگی
در کنار آتش و هیزم درون یک اجاق
سفره ی پر نان و آب سادگی
میزند لبخندِ شادی روی تو
چشم ها را باز کن...
روز نو با روزی نو آمده
کفش های همت خود را بپوش
آستین غیرتت بالا بزن
زندگی در انتظار گام تو
لحظه ها را سر شماری میکند.
سلام صبحتون بخیر دوستان گلم🙌
شاد و سلامت باشید ان شاء الله🙏
۱۰۷.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۱