چیزی بدتر از عشق🍷🫂 𝖯𝖺𝗋𝗍 : 18
*ویو رزی
ته اومد کنارم نشست و دستش رو انداخت رو کاناپه و گفت:
تهیونگ: الان قهری خانم کوچیکه...
جوابشو ندادم و بهش توجه نکردم....
انتظار داشت قهر نباشم هم از اون کارش هم از این ترسوندش تازه خرما هم میخواست.....
تهیونگ: جوابمو نمیدی حداقل بزار برات پماد بزنم..
خودش زخمی کرده بود خودش هم میخواست درمان کنه... جالبع...
رزی: نمیخوام بزار فیلممو ببینم...
ته عصبی شد و گفت:
تهیونگ: بچه نباش دیگه از ااین به بعد هرچی گفتم میگی چشم...
حوصله بحث نداشتم برا همین سرمو تکون دادم خودم که میدونم قرار نیست حرفشو گوش کنم...
اما الان وضعیت فرق داشت و ما داخل خونه بودیم و اگر چیزی میگفت مامان هم که شکاک تا سر و ته موضوع رو در نیارع ول کن نبود برا همین اجازه دادم برام پماد بزنه....
دستم رو گرفت ورو زمین نشست و با دقت رو کب....ودی رو برام پماد زد و ماساژ داد و در هین فوت کردن زخم گفت:
تهیونگ: باید باهام کنار میومدی....
چییی چه پر روعه این تا دو دقیقه باهاش کنار میای سو استفاده میکنه دستم رو کشیدم که محکم نگهس داشت...
با تعجب گفتم:
رزی: میفهمی داری چی میگی....
تهیونگ: اره
خنده ای از رو حرص کردم و گفتم:
رزی: ازم میخوای که دستی دستی میزاشتم برادرم فتحم کنه؟ جالبع...
حمایت فراموش نشه🌈
ته اومد کنارم نشست و دستش رو انداخت رو کاناپه و گفت:
تهیونگ: الان قهری خانم کوچیکه...
جوابشو ندادم و بهش توجه نکردم....
انتظار داشت قهر نباشم هم از اون کارش هم از این ترسوندش تازه خرما هم میخواست.....
تهیونگ: جوابمو نمیدی حداقل بزار برات پماد بزنم..
خودش زخمی کرده بود خودش هم میخواست درمان کنه... جالبع...
رزی: نمیخوام بزار فیلممو ببینم...
ته عصبی شد و گفت:
تهیونگ: بچه نباش دیگه از ااین به بعد هرچی گفتم میگی چشم...
حوصله بحث نداشتم برا همین سرمو تکون دادم خودم که میدونم قرار نیست حرفشو گوش کنم...
اما الان وضعیت فرق داشت و ما داخل خونه بودیم و اگر چیزی میگفت مامان هم که شکاک تا سر و ته موضوع رو در نیارع ول کن نبود برا همین اجازه دادم برام پماد بزنه....
دستم رو گرفت ورو زمین نشست و با دقت رو کب....ودی رو برام پماد زد و ماساژ داد و در هین فوت کردن زخم گفت:
تهیونگ: باید باهام کنار میومدی....
چییی چه پر روعه این تا دو دقیقه باهاش کنار میای سو استفاده میکنه دستم رو کشیدم که محکم نگهس داشت...
با تعجب گفتم:
رزی: میفهمی داری چی میگی....
تهیونگ: اره
خنده ای از رو حرص کردم و گفتم:
رزی: ازم میخوای که دستی دستی میزاشتم برادرم فتحم کنه؟ جالبع...
حمایت فراموش نشه🌈
۷۹
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.