رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۶۷
دو تا دستاشو دور کمرم حلقه کرد یه دقیقه به چشمای هم نگاه کردیم کوک:چیکار میکنی اگه میوفتادی چی من:خ خ خوب زمین لیز بود بعد وایسوندم کوک:هوففف قلبم من:چرا کوک:داشتی میوفتادی من:آخی ترسیدی کوک:آره اگه میوفتادی چی😟 من:نهایت با کمرم درد میگرفت کوک:بیا بریم موهاتو شونه کنم من:باشه بعد موهامو شونه زد و بعد من موهای اونو شونه زدم و سشوآر کشیدم من:جونگ کوک برگرد برگشت و من موهاشو درست کردم من:بیا خوب شد تو آیینه نگاه کرد کوک:واو خوب درست کردی بیا بریم تو اتاق من:بریم رفتیم تو اتاق که یهو بدون هیچ دلیلی قلبم بدجور درد گرفت نزدیک تخت بودم که یهو قلبم درد گرفت دستمو گذاشتم رو قلبم من:آههه آیی بعد نشستم رو تخت جونگ کوک اومد طرفم کوک:گائول گائول چی شد خوبی من:آهه قلبم یهو درد گرفت کوک:قلبته من:آههه کوک:چیزی نیست فقط نفس عمیق بکش یه نفس عمیق کشیدم بعد دردش افتاد کوک:خوبی من:آره خوبم تو نگران نباش بعد گرفت بغلم کرد کوک:وقتی تو قلبت درد میگیره مال منم درد میگیره انگار قلبم به قلبت چسبیده و اگه مال تو درد بگیره مال منم درد میگیره من:الهی من قربونت بشم زندگیم کوک:پاره ی تنم نفسم من:قلبم کوک:من من:نه پ عمم😒😂 کوک:😂فدات شم من:وایی خدانکنه😦😍
۱۲.۹k
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.