شب فرو می افتاد
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها را بستم،
باد با شاخه در آویخته بود
من، در این خانهء تنها، تنها!
ناگهان حس کردم:
که کسی، آنجا، بیرون، در باغ
در پس پنجره ام می گرید... صبحگاهان،
شبنم می چکید از گل سیب!
.
.
.
.
به درون آمدم و پنجره ها را بستم،
باد با شاخه در آویخته بود
من، در این خانهء تنها، تنها!
ناگهان حس کردم:
که کسی، آنجا، بیرون، در باغ
در پس پنجره ام می گرید... صبحگاهان،
شبنم می چکید از گل سیب!
.
.
.
.
۱.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.