❤
❤
بنشینم زانو به زانوی دختر کلپورگان
با کمی گل و نگاهی که به دستش دارم
همه ی دقت خود را بکنم
خالق یک ظرف سفالی باشم
با دست
و
بسازم یک کوزه
بسابم تیتوک را با آب
تا مهیا شود آن رنگ سیاه
با کوباندن چند خط سیاه
نقش بندم لبه ی کوزه ی امروزم را
بنشینم در آفتاب
تن کوزه ی خود را
مهمان همان گرمی خورشید کنم
و
در آخر بفروشم آن کوزه
و
تو آن را بخری
و
بنشانی لبه ی طاقچه ات
ای دوست
تا در آغوش بگیرد هر روز
گل خوش عطر حیاتت را
(#ساناز_سلطانی)
بنشینم زانو به زانوی دختر کلپورگان
با کمی گل و نگاهی که به دستش دارم
همه ی دقت خود را بکنم
خالق یک ظرف سفالی باشم
با دست
و
بسازم یک کوزه
بسابم تیتوک را با آب
تا مهیا شود آن رنگ سیاه
با کوباندن چند خط سیاه
نقش بندم لبه ی کوزه ی امروزم را
بنشینم در آفتاب
تن کوزه ی خود را
مهمان همان گرمی خورشید کنم
و
در آخر بفروشم آن کوزه
و
تو آن را بخری
و
بنشانی لبه ی طاقچه ات
ای دوست
تا در آغوش بگیرد هر روز
گل خوش عطر حیاتت را
(#ساناز_سلطانی)
۴.۶k
۰۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.