الهام چگنی شاعر دورودی
بانو الهام چگنی (جودکی) شاعر لرستانی، زادهی سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در دورود است، که سالهاست به اهواز مهاجرت کرده است.
نخستین مجموعه شعرش با عنوان "گاهی حواست نیست" توسط انتشارات مهر و دل منتشر شده است.
در کتاب "عطرهای گمشده" نیز تعدادی از اشعار ایشان گنجانده شده است.
▪نمونهی شعر:
(۱)
با تو، پرندهای
که زبان باران را
یک پنجره در من ترجمه کرد.
که صبح
- دیگر با من آشتی نمیکند...!!!
پرده کشیدم
تا خاک گلدان را عوض کنم.
... و عکس غبار گرفتهام را
-- از قاب!
که شور نزند چشمهایم از بیطلوعی...
نگاه میبرم
-- به ایوان رو به عریانی فصل
مشتی واژه میپاشم از دفتر ذهن
برای پرندهی با تو
شاید!
-- ترنم شاعر در مرا
که فراموش صبح و آفتاب آمدهست،
به ترجمه با آبی چشمهایت بنشیند...
(۲)
حال دلم کفاف میکند تا گم شود فلسفهها
من با موهای مشکی تراوشهای ذهنم
خوشه میچیند نگاهم
حاشیه میسازی انگار
به وضوح میشود دید
نقاشی مردمک چشمانت را
تو...
قد میکشی در نفسهایم
آنقدر که سرازیر میشوی
از چشمانم.
(۳)
با تو تازیانه خوردهام
بی تو تازیانه خوردهام
از تو تازیانه خوردهام
نان!
ای شقاوت بیپایان!
ای آن همه صمیمی به خوابها
و این همه گریزپای در بیداری
غیابت نهایت رسوایی
من بیقرار لحظههای وصل تو
هرگز نبودهام
اما بگذار
تا فریاد برکشم
که بیتو این صدا نیز
هرگز نبوده است.
(۴)
هر بار ورق میخورد
شعرهایم به تو میرسد
اما
خستهتر از آنی
که روی شانههایت الهام شوم
توبه شکستن را عادت دارم
مثل قولهای مردانهات
روزی چند بار
دلم چشمانت را شور میزند
شاید شعری نمکگیرت کند.
(۵)
تمام رخ مینگرم
از پشت پنجره
به تصویر رویای بلورینم
میبینم تو را
با شالی رنگینکمانی
رد میشوی بیاعتنا
و من نظارهگر دور شدن
روح از تنم
مینگرم
تو را در هم شکسته
من ماندم و سکوت و، ویرانی.
(۶)
شب،
از درون من رد میشود
و به خواب زمستانی
فرو میرود.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
نخستین مجموعه شعرش با عنوان "گاهی حواست نیست" توسط انتشارات مهر و دل منتشر شده است.
در کتاب "عطرهای گمشده" نیز تعدادی از اشعار ایشان گنجانده شده است.
▪نمونهی شعر:
(۱)
با تو، پرندهای
که زبان باران را
یک پنجره در من ترجمه کرد.
که صبح
- دیگر با من آشتی نمیکند...!!!
پرده کشیدم
تا خاک گلدان را عوض کنم.
... و عکس غبار گرفتهام را
-- از قاب!
که شور نزند چشمهایم از بیطلوعی...
نگاه میبرم
-- به ایوان رو به عریانی فصل
مشتی واژه میپاشم از دفتر ذهن
برای پرندهی با تو
شاید!
-- ترنم شاعر در مرا
که فراموش صبح و آفتاب آمدهست،
به ترجمه با آبی چشمهایت بنشیند...
(۲)
حال دلم کفاف میکند تا گم شود فلسفهها
من با موهای مشکی تراوشهای ذهنم
خوشه میچیند نگاهم
حاشیه میسازی انگار
به وضوح میشود دید
نقاشی مردمک چشمانت را
تو...
قد میکشی در نفسهایم
آنقدر که سرازیر میشوی
از چشمانم.
(۳)
با تو تازیانه خوردهام
بی تو تازیانه خوردهام
از تو تازیانه خوردهام
نان!
ای شقاوت بیپایان!
ای آن همه صمیمی به خوابها
و این همه گریزپای در بیداری
غیابت نهایت رسوایی
من بیقرار لحظههای وصل تو
هرگز نبودهام
اما بگذار
تا فریاد برکشم
که بیتو این صدا نیز
هرگز نبوده است.
(۴)
هر بار ورق میخورد
شعرهایم به تو میرسد
اما
خستهتر از آنی
که روی شانههایت الهام شوم
توبه شکستن را عادت دارم
مثل قولهای مردانهات
روزی چند بار
دلم چشمانت را شور میزند
شاید شعری نمکگیرت کند.
(۵)
تمام رخ مینگرم
از پشت پنجره
به تصویر رویای بلورینم
میبینم تو را
با شالی رنگینکمانی
رد میشوی بیاعتنا
و من نظارهگر دور شدن
روح از تنم
مینگرم
تو را در هم شکسته
من ماندم و سکوت و، ویرانی.
(۶)
شب،
از درون من رد میشود
و به خواب زمستانی
فرو میرود.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
۱.۸k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.