عشق ناخواسته Part 59
از زبان دایون
بلاخره بعد از ساعت ها دکتر از اتاق عمل بیرون اومد به سمتس دوییدم
دایون ـ اقای دکتر چیشد
دکتر ـ اقای لی هوسوک عملشون خوب پیش رفت و الا به بخش منتقل میشن
ولی عمل اقای پارک سخت تره ایشون بیشتر اسیب دیدن و بدن ضعیف تری دارن امکات اینکه زنده بمونن خیلی کمه
دایون ـ نه اون زنده می مونه من میدونم ولی فعلا بتید برم و هوسوک رو ببینم اتاقش کجاست
دکتر ـ اتاق....
دایون ـ اها باشه خیلی ممنون
و دایون به سمت اتاق هوسوک رفت و اونجا کنار تختش نشست و دستاش رو توی دستای خودش گرفته بود
دایون. هوسوک ببخشید همه ی اینا بخاطر خود خواهی من بود اگه من اینقدر عجول نبود شاید اینطور نمیشد لطفا دوبار بیدار شو منو تو تازه همو پیدا کردیم الا دیگه دردسر ها تموم شد الا منو تو هم می تونیم مثل هر زوج دیگه ای با هم قرار بزاریم تو رو خدا دوباره به هوش بیا من بدون تو نمی تونم (با بغض)
هوسوک ـ بسه دیگه سرم رفت بزار بخوابم حداقل
دایون ـ وای هوسوک تو بیداری ـای باورم نمی شه جاییت که درد نمی کنه ها
هوسوک ـ نه حالم خوبه خوبه جاییم هم اونقدر درد نمی کنه مگه چیشده تیر که نخوردم فقط تا خط مرزی مرگ رفتم همین
دایون ـ اینقدر مرگ رو به مسخره نگیر میزنم تو دهنتا
هوسوک ـ تو که دوبا وحشی شدی نه من اون دایون چند دقیقه پیش رو می خوام
دایون ـ من وحشی ا...
که هوسوک نزاشت دایون بیشتر از این حرف بزنه و شروع به بوسیدنش کرد
و دایون هم همکاری میکرد و اینقدر اینکار رو ادامه دادن تا هر دو نفس کم اوردن
هوسوک ـ دلم برای لبات تنگ شده بود
دایون ـ منم همینطور
هوسوک. بیا اینجا پیش من دراز بکش می خوام بغلت کنم
دایون ـ نه اینجا جای این کارا نیست تو الا حالت خوب نیست بعدشم تخت کوچیکه منو تو باهم جامون نمیشه
هوسوک ـ این تخت کجاش کوچیکه بیا خودت رو لوس نکن دیگه
دایون ـ ن...
و هوسوک دستش رو کشید و دایون رو توی اغوش خودش گرفت
هوسوک ـ بسه دیگه بیا بخوابیم
(خودم از این پارت حالم بهم خورد)
😐
بلاخره بعد از ساعت ها دکتر از اتاق عمل بیرون اومد به سمتس دوییدم
دایون ـ اقای دکتر چیشد
دکتر ـ اقای لی هوسوک عملشون خوب پیش رفت و الا به بخش منتقل میشن
ولی عمل اقای پارک سخت تره ایشون بیشتر اسیب دیدن و بدن ضعیف تری دارن امکات اینکه زنده بمونن خیلی کمه
دایون ـ نه اون زنده می مونه من میدونم ولی فعلا بتید برم و هوسوک رو ببینم اتاقش کجاست
دکتر ـ اتاق....
دایون ـ اها باشه خیلی ممنون
و دایون به سمت اتاق هوسوک رفت و اونجا کنار تختش نشست و دستاش رو توی دستای خودش گرفته بود
دایون. هوسوک ببخشید همه ی اینا بخاطر خود خواهی من بود اگه من اینقدر عجول نبود شاید اینطور نمیشد لطفا دوبار بیدار شو منو تو تازه همو پیدا کردیم الا دیگه دردسر ها تموم شد الا منو تو هم می تونیم مثل هر زوج دیگه ای با هم قرار بزاریم تو رو خدا دوباره به هوش بیا من بدون تو نمی تونم (با بغض)
هوسوک ـ بسه دیگه سرم رفت بزار بخوابم حداقل
دایون ـ وای هوسوک تو بیداری ـای باورم نمی شه جاییت که درد نمی کنه ها
هوسوک ـ نه حالم خوبه خوبه جاییم هم اونقدر درد نمی کنه مگه چیشده تیر که نخوردم فقط تا خط مرزی مرگ رفتم همین
دایون ـ اینقدر مرگ رو به مسخره نگیر میزنم تو دهنتا
هوسوک ـ تو که دوبا وحشی شدی نه من اون دایون چند دقیقه پیش رو می خوام
دایون ـ من وحشی ا...
که هوسوک نزاشت دایون بیشتر از این حرف بزنه و شروع به بوسیدنش کرد
و دایون هم همکاری میکرد و اینقدر اینکار رو ادامه دادن تا هر دو نفس کم اوردن
هوسوک ـ دلم برای لبات تنگ شده بود
دایون ـ منم همینطور
هوسوک. بیا اینجا پیش من دراز بکش می خوام بغلت کنم
دایون ـ نه اینجا جای این کارا نیست تو الا حالت خوب نیست بعدشم تخت کوچیکه منو تو باهم جامون نمیشه
هوسوک ـ این تخت کجاش کوچیکه بیا خودت رو لوس نکن دیگه
دایون ـ ن...
و هوسوک دستش رو کشید و دایون رو توی اغوش خودش گرفت
هوسوک ـ بسه دیگه بیا بخوابیم
(خودم از این پارت حالم بهم خورد)
😐
۸.۲k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.