قسمت اول:
قسمت اول:
"هیچکس نمی دانست"
همه داشتند برای مراسم خواستگاری تنها نوه ی دختر، یکی یدونه ی ماه بانو،، گیسو کمند عمو فرهاد و چشم عسلیِ عمه فرحناز ...که همیشه با خسرو سرِ رنگ این چشم دعوا داشتند، آماده میشدند.
راستش خسرو همیشه میگفت چشمان ناهید قهوه ای روشن است.
ناهید آنقدر تو دل برو بود که تمامِ فامیل زیباییش را هی به رخ میکشیدند.
مراسم خواستگاری اش هم بیشتر به نامزدی میماند و همگی در خانه ی ماه بانو جمع شده بودنند تا ببیند این پسر کیست که جرات کرده بگوید خاطرخواهِ ناهید است!
البته مادرش پریدخت با این وصلت موافق بود و میگفت خانواده ی با اصالتی هستند و پسرشان تحصیل کرده است و مهندسی اش را از خارج گرفته!
خلاصه همگی جمع بودند و منتظرِ فرخ "برادر ناهید"که چند روزی بود به مسافرت رفته، به خانه ی ماه بانو بیاید.
پریدخت داشت با آب و تاب از خانواده ی داماد تعریف میکرد که خسرو با همان موهای پریشان و ریش و سبیل نامرتب و لباس های بی نظم که همه ی این ها با سازی که از دوشش آویزان بود تکمیل میشد،،وارد خانه شد.
همیشه ی خدا دیر می آمد و هر چند کم حرف بود اما همیشه تیکه ی تازه ای داشت که همه را بخنداند.
اینبار اما حرفی نزد و با سلامی خشک از کنار جمع عبور کرد و رفت بر دستان ماه بانو بوسه ای زد.
ماه بانو دماغش را بالا کشید و چپ چپ نگاهش کرد که یعنی خیلی بوی سیگار میدهی!
در همین حال ناهید با خانه تماس گرفت و گفت ماشینش جلوی آرایشگاه خراب شده است!
ماه بانو به خسرو که تنها مرد جوانِ جمع بود اشاره کرد دنبال ناهید برود.
خسرو سری تکان داد و از مجلس خارج شد.
ناهید به محض دیدن خسرو در آن حال مستاصل انگار که نفت در اجاقش ریخته باشند دماغش را جمع کرد و خندید.
_قربونِ پسر عمویِ مطربم برم که همیشه به دادم میرسه..
خسرو ابتدا حرفی نزد و چهره ی آرایش شده ی ناهید را نگاه کرد
_تو که آرایش نمیخواهی جیران
_چی؟ جیران!؟
_بشین بریم که دیر برسیم ماه بانو شلوارمو وسطِ جمع در می آره
_عهههه؟!پس دیر بریم!
_خفه شو بشین دختره ی زشته لوس.
وارد خانه که شدند همه کِل کشیدند و سوت و جیغ و ما این دختر را شوهر نمیدهیم راه انداختند.
ساکت که شدند ماه بانو به خسرو لبخندی زد و گفت دست بجنبان پسر، از پدر مادرت که آبی گرم نمیشود،،دلم میخواهد این چنین روزی را برای تو ببینم و همگی شروع کردنند به گفتن اسامی دخترهای فامیل!
اما هیچکس نمی دانست
هیچکس نفهمیده بود.. .
خسرو ، ناهید را دوست دارد!
خسرو ، ناهید را دوست دارد/ #علی_سلطانی
این داستان 20 قسمت می باشد،که هرشب 1 قسمت آن گذاشته می شود.
"هیچکس نمی دانست"
همه داشتند برای مراسم خواستگاری تنها نوه ی دختر، یکی یدونه ی ماه بانو،، گیسو کمند عمو فرهاد و چشم عسلیِ عمه فرحناز ...که همیشه با خسرو سرِ رنگ این چشم دعوا داشتند، آماده میشدند.
راستش خسرو همیشه میگفت چشمان ناهید قهوه ای روشن است.
ناهید آنقدر تو دل برو بود که تمامِ فامیل زیباییش را هی به رخ میکشیدند.
مراسم خواستگاری اش هم بیشتر به نامزدی میماند و همگی در خانه ی ماه بانو جمع شده بودنند تا ببیند این پسر کیست که جرات کرده بگوید خاطرخواهِ ناهید است!
البته مادرش پریدخت با این وصلت موافق بود و میگفت خانواده ی با اصالتی هستند و پسرشان تحصیل کرده است و مهندسی اش را از خارج گرفته!
خلاصه همگی جمع بودند و منتظرِ فرخ "برادر ناهید"که چند روزی بود به مسافرت رفته، به خانه ی ماه بانو بیاید.
پریدخت داشت با آب و تاب از خانواده ی داماد تعریف میکرد که خسرو با همان موهای پریشان و ریش و سبیل نامرتب و لباس های بی نظم که همه ی این ها با سازی که از دوشش آویزان بود تکمیل میشد،،وارد خانه شد.
همیشه ی خدا دیر می آمد و هر چند کم حرف بود اما همیشه تیکه ی تازه ای داشت که همه را بخنداند.
اینبار اما حرفی نزد و با سلامی خشک از کنار جمع عبور کرد و رفت بر دستان ماه بانو بوسه ای زد.
ماه بانو دماغش را بالا کشید و چپ چپ نگاهش کرد که یعنی خیلی بوی سیگار میدهی!
در همین حال ناهید با خانه تماس گرفت و گفت ماشینش جلوی آرایشگاه خراب شده است!
ماه بانو به خسرو که تنها مرد جوانِ جمع بود اشاره کرد دنبال ناهید برود.
خسرو سری تکان داد و از مجلس خارج شد.
ناهید به محض دیدن خسرو در آن حال مستاصل انگار که نفت در اجاقش ریخته باشند دماغش را جمع کرد و خندید.
_قربونِ پسر عمویِ مطربم برم که همیشه به دادم میرسه..
خسرو ابتدا حرفی نزد و چهره ی آرایش شده ی ناهید را نگاه کرد
_تو که آرایش نمیخواهی جیران
_چی؟ جیران!؟
_بشین بریم که دیر برسیم ماه بانو شلوارمو وسطِ جمع در می آره
_عهههه؟!پس دیر بریم!
_خفه شو بشین دختره ی زشته لوس.
وارد خانه که شدند همه کِل کشیدند و سوت و جیغ و ما این دختر را شوهر نمیدهیم راه انداختند.
ساکت که شدند ماه بانو به خسرو لبخندی زد و گفت دست بجنبان پسر، از پدر مادرت که آبی گرم نمیشود،،دلم میخواهد این چنین روزی را برای تو ببینم و همگی شروع کردنند به گفتن اسامی دخترهای فامیل!
اما هیچکس نمی دانست
هیچکس نفهمیده بود.. .
خسرو ، ناهید را دوست دارد!
خسرو ، ناهید را دوست دارد/ #علی_سلطانی
این داستان 20 قسمت می باشد،که هرشب 1 قسمت آن گذاشته می شود.
۳.۲k
۱۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.