خبر دارم که با نازت چه با آیینه ها کردی

خبر دارم که با نازت چه با آیینه ها کردی
زدی برهم دو پلکت را و غوغایی بپا کردی

بنازم نازِ شستت را و چشمِ نیمه مستت را
بگو با راه و رسم الخطِ ابرویت چها کردی

شدم مجذوبِ پاورچین و پاورچینِ مهتابت
همان شب که مرا از باغِ خوشبختی صدا کردی

نفس در سینه شد حبس و دل از شادی به لرز آمد
برایم بس که بی رحمانه خود را دلربا کردی

تعجب می کنم با گوشه یِ چشمی و لبخندی
چگونه در دلِ تنگم خودت را خوب جا کردی

برایم خواستی نسخه بپیچی قرصِ ماهت را
تب و تابِ مرا دیدی و من را مبتلا کردی

چه غوغا تخته سنگِ مرمرِ خیس از شرابی شد
بر و دوشی که بر آن آبشارت را رها کردی

تو و دف دف نوازی ها، من و دیوانه بازی ها
امان از شورِ شیرینی که با رقصت بپا کردی

برای این که دنیا بعد از این مستِ غزل باشد
مرا با طعمِ شیرینِ لبانت آشنا کردی

نوشتم زیر شعرم: سوخت جانم، چاره ای کن عشق
به لبخندی و آهی و نگاهی اکتفا کردی

عاشقانه های #شهراد_میدری
دیدگاه ها (۳)

از تو بعید نیست جهان عاشقت شودشیطان رانده، سجده کنان عاشقت ش...

مثل باغی سبز در یک روز بارانی قشنگیمثل دریایی چه آرام و چه ت...

گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برواین جا تن بی جان ...

« تُرا من چشم در راهم » نه مثل شعر نیماییشباهنگام و در ماتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط