ای کاش...
اگر میتوانستم به گذشتههای خودم برگردم!
دست خودم را میگرفتم،به گوشهای میکشاندم و آرام به خودم میگفتم؛عجله نکن برای بزرگ شدن عزیزکم!
پا به پای رشد کردنت؛غمها و مشکلات دنیا مَجالت نمیدهند!
از دوران کودکیت نهایت لذت را ببر!
شیطنت کن!
روی دیوار با خودکار،نقاشیِ پررنگ بکش!
به لجبازیهای بچهگانهات ادامه بده!
با فضولی هایت به حرص دادن اطرافیان ادامه بده!
میگفتم؛از دوچرخه سواری و لیلی بازی با دوستانت در کوچهها خسته نشو!
میگفتم؛ با بزرگتر شدنت،روزگار تمامتلاششرا میکند تا سازِ ناسازگاری بنوازد با خواستههای دلت!
میگفتم؛کودکیت دوران شیرینی است به شیرینی و دلچسبی آبنباتهای رنگی،یخمک و نوشمک های شکلکدار!
لواشکهای ترش و مَلَس که با دستان مادر بزرگ درست شدهاند!
میشد برگردمکاش...
به زمانهای که تنها تَرسم،رها شدن چادرِ مادرم از دستم بود در شلوغی ها...
و بزرگ ترین خوشحالیم رفتن به خریدبود برای سال نو...
ایامی که،هزاران قاصدک میچیدیم و آرزویمان؛ خیلی خوب بودن تمام درسهایمان در کارنامه بود...
دورانی که کفش تَقتَقی مامانرا پا میکردیم،چادر گلگلی نماز را سر میکردیم و ادا،اطوار عروس بودن در میآوردیم...
به گذشته هایی که تنها و بدترین دشمنانمان خواهر و برادرمان بود!
تنها درد هایمان زخم زانو هایمان بود!
شکستنی ها فقط اسباب بازی ها بود!
گذشتهای که،خداحافظی ها بوی ترس نمیداد!
میشد برگردیم ای کاش...
#شقایق_انتظام
دست خودم را میگرفتم،به گوشهای میکشاندم و آرام به خودم میگفتم؛عجله نکن برای بزرگ شدن عزیزکم!
پا به پای رشد کردنت؛غمها و مشکلات دنیا مَجالت نمیدهند!
از دوران کودکیت نهایت لذت را ببر!
شیطنت کن!
روی دیوار با خودکار،نقاشیِ پررنگ بکش!
به لجبازیهای بچهگانهات ادامه بده!
با فضولی هایت به حرص دادن اطرافیان ادامه بده!
میگفتم؛از دوچرخه سواری و لیلی بازی با دوستانت در کوچهها خسته نشو!
میگفتم؛ با بزرگتر شدنت،روزگار تمامتلاششرا میکند تا سازِ ناسازگاری بنوازد با خواستههای دلت!
میگفتم؛کودکیت دوران شیرینی است به شیرینی و دلچسبی آبنباتهای رنگی،یخمک و نوشمک های شکلکدار!
لواشکهای ترش و مَلَس که با دستان مادر بزرگ درست شدهاند!
میشد برگردمکاش...
به زمانهای که تنها تَرسم،رها شدن چادرِ مادرم از دستم بود در شلوغی ها...
و بزرگ ترین خوشحالیم رفتن به خریدبود برای سال نو...
ایامی که،هزاران قاصدک میچیدیم و آرزویمان؛ خیلی خوب بودن تمام درسهایمان در کارنامه بود...
دورانی که کفش تَقتَقی مامانرا پا میکردیم،چادر گلگلی نماز را سر میکردیم و ادا،اطوار عروس بودن در میآوردیم...
به گذشته هایی که تنها و بدترین دشمنانمان خواهر و برادرمان بود!
تنها درد هایمان زخم زانو هایمان بود!
شکستنی ها فقط اسباب بازی ها بود!
گذشتهای که،خداحافظی ها بوی ترس نمیداد!
میشد برگردیم ای کاش...
#شقایق_انتظام
۴.۵k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.