فرشته کوچولوم پارت ۳
با اینکه شرطا نرسید میزارم البته تقصیر شماهم نیست من زیادی گشادم
راستی در مورد فعالیت باشگاهم که چند ماه شده میرم
وزن اضافه کردم 🗿💔
ویو ات
با بچه ها بلاخره خدافظی کردم و دنبال اون مرد رفتم خیلی قیافه کیوتی داشت و البته خشن
سوار ماشین شدیم و بعد راه افتادیم بلاخره سر صحبت رو باز کرد
ویو شوگا
چند روز بود که رو مخ کوک راه رفته بودم تا زن بگیره ولی قبول نکرد منم گفتم حداقل زن نمی گیری ی بچه برات بیارم از پرورشگاه تا از تنهایی در بیای اونم بزور راضی شد فقط بهم گفت سنش کم نباشه زیاد حوصله بچه کوچیک رو ندارم امروزم وقتی ات رو دیدم گفتم اون کاملا مناسب کوک هست چون خیلی بچه ارومی بود وقتی اومدیم بیرون تو ماشین بودیم قیافش خیلی کیوت بود هی یواشکی منو میدید و زود بر میگشت بلاخره سره صحبت رو باهاش وا کردم
ویو دو تا شونم
شوگا : خب بیوگرافی از خودت بده ببینم عمو
ات : جان عمو؟؟؟
شوگا : اوه حواسم نبود من بابات نیستم برادر من قراره بابات باشه اون ادم مهربونی هست ولی اگه زیاد رو مخش بری بدجور داغ میکنه اگه اولا یکم باهات سرد باشه دلخور نشو اون مودش همینه و اینکه شما مادر نداری قراره با ی ددی سینگل زندگی کنی( جررر🤣🤣🤣)
ات : اوه چه جالب ( شمام یاد همون افتادین 🗿😔)
شوگا : خب دیگه همینا راستی بابات برات ی اتاق خوشگلم درست کرده مطمئنم خیلی خوشت میاد و اینکه داشت یادم میرفت اسم بابات جونگ کوک هست تو میتونی بهش بگی بابا کوک یا هر چی که دوس داری
ات : اوه بله چشم
شوگا : انقد هم با من رسمی صحبت نکن ناسلامتی من عموتم ها قراره کلی کار با هم انجام بدیم
ات : باشه عمو
شوگا : خوبه حالا تو صحبت کن
ات : خب من ات هستم و ۱۷ سالمه از بچگی تو پرورشگاه بودم تا الان و دیگه همین( خیلی کوتاه و مختصر 🗿)
شوگا : خوبه
شوگا: خب دیگه پیاده شو رسیدیم
ویو ات
از ماشین پیاده شدیم وقتی چشم به اون عمارت خورد پشمام ریخت عجب خونه عمارتی اندازه ی قلعه بود پس بابام خیلی پولداره
با عمو وارد حیاط شدیم ی عالمه خدمتکار اونجا بود همه تا کمر جلوی من و عمو خم شده بودن
دوتا خدمتکار در اصلی رو باز کردن و ما وارد اون عمارت شدیم خدایا چقد توش از بیرونش زیبا تر به بالا نگاه کردم همین طور پله پله میرفت به بالا داخلش کلا شبیه قلعه بود فک حدود ۷۰ تا اتاق داره انقد که بزرگه
با عمو به سمت اسانسور رفتیم و به طبقه ششم رفتیم
راستی در مورد فعالیت باشگاهم که چند ماه شده میرم
وزن اضافه کردم 🗿💔
ویو ات
با بچه ها بلاخره خدافظی کردم و دنبال اون مرد رفتم خیلی قیافه کیوتی داشت و البته خشن
سوار ماشین شدیم و بعد راه افتادیم بلاخره سر صحبت رو باز کرد
ویو شوگا
چند روز بود که رو مخ کوک راه رفته بودم تا زن بگیره ولی قبول نکرد منم گفتم حداقل زن نمی گیری ی بچه برات بیارم از پرورشگاه تا از تنهایی در بیای اونم بزور راضی شد فقط بهم گفت سنش کم نباشه زیاد حوصله بچه کوچیک رو ندارم امروزم وقتی ات رو دیدم گفتم اون کاملا مناسب کوک هست چون خیلی بچه ارومی بود وقتی اومدیم بیرون تو ماشین بودیم قیافش خیلی کیوت بود هی یواشکی منو میدید و زود بر میگشت بلاخره سره صحبت رو باهاش وا کردم
ویو دو تا شونم
شوگا : خب بیوگرافی از خودت بده ببینم عمو
ات : جان عمو؟؟؟
شوگا : اوه حواسم نبود من بابات نیستم برادر من قراره بابات باشه اون ادم مهربونی هست ولی اگه زیاد رو مخش بری بدجور داغ میکنه اگه اولا یکم باهات سرد باشه دلخور نشو اون مودش همینه و اینکه شما مادر نداری قراره با ی ددی سینگل زندگی کنی( جررر🤣🤣🤣)
ات : اوه چه جالب ( شمام یاد همون افتادین 🗿😔)
شوگا : خب دیگه همینا راستی بابات برات ی اتاق خوشگلم درست کرده مطمئنم خیلی خوشت میاد و اینکه داشت یادم میرفت اسم بابات جونگ کوک هست تو میتونی بهش بگی بابا کوک یا هر چی که دوس داری
ات : اوه بله چشم
شوگا : انقد هم با من رسمی صحبت نکن ناسلامتی من عموتم ها قراره کلی کار با هم انجام بدیم
ات : باشه عمو
شوگا : خوبه حالا تو صحبت کن
ات : خب من ات هستم و ۱۷ سالمه از بچگی تو پرورشگاه بودم تا الان و دیگه همین( خیلی کوتاه و مختصر 🗿)
شوگا : خوبه
شوگا: خب دیگه پیاده شو رسیدیم
ویو ات
از ماشین پیاده شدیم وقتی چشم به اون عمارت خورد پشمام ریخت عجب خونه عمارتی اندازه ی قلعه بود پس بابام خیلی پولداره
با عمو وارد حیاط شدیم ی عالمه خدمتکار اونجا بود همه تا کمر جلوی من و عمو خم شده بودن
دوتا خدمتکار در اصلی رو باز کردن و ما وارد اون عمارت شدیم خدایا چقد توش از بیرونش زیبا تر به بالا نگاه کردم همین طور پله پله میرفت به بالا داخلش کلا شبیه قلعه بود فک حدود ۷۰ تا اتاق داره انقد که بزرگه
با عمو به سمت اسانسور رفتیم و به طبقه ششم رفتیم
۱۰.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.