عشق قدیمی
عشق قدیمی
ادامه پارت ۱
از اون موقع همیشه خواب می دیدم که پلیس اومده منو دستگیر کرده
بعد از چند روز با خودم فکر کردم و گفتم الان با جسد داداشم چیکار کردن
بعد به خودم اومدم و رفتم آشپز خونه هیچی خونه نداشتیم سریع آماده شدم و رفتم بیرون تا غذا بخرم داشتم بر می گشتم که دیدم همون کسی که مداد و کردم توی گردنش زنده بود خدارو شکر کردم و داشتم می رفتم که یه دفعه من و دید با خودم گفتم حتما من و یادش نیست و درستم فکر کردم چون ماکس زده بودم
یه لبخند بهم زد و رفت وایییی من ریده بودم سریع رفتم خونه و غذا خوردم
ساعت ۶ بعد از ظهر بود رفتم جلوی پنجره و بیرون و دیدم با خودم گفتم اگه من و دستگیر کنن من باید چیکار کنم ؟
اینجا رو ترک کنم ؟
یعنی من همیشه تو زندان می مونم ؟
داشتم همین جوری با خودم حرف می زدم که گوشیم زنگ خورد برداشتم و گفتم
بله
یکی جواب داد
سلام
صداش خیلی آشنا بود گفتم
شما ؟
گفت چطور برادر کسی که می خواستی بکشیش رو یادت نمیاد
تا این و شنیدم سریع گوشی رو قطع کردم داشتم می رفتم اتاقم که پلیسا اومدن گفتم خانوم کیم شما به جرم کشتن کسی باز داشت می شی بعد منو بردن می خواستم یه چیزی بگم که از خواب بیدار شدم گفتم خدارو شکر خواب بود
ادامه پارت ۱
از اون موقع همیشه خواب می دیدم که پلیس اومده منو دستگیر کرده
بعد از چند روز با خودم فکر کردم و گفتم الان با جسد داداشم چیکار کردن
بعد به خودم اومدم و رفتم آشپز خونه هیچی خونه نداشتیم سریع آماده شدم و رفتم بیرون تا غذا بخرم داشتم بر می گشتم که دیدم همون کسی که مداد و کردم توی گردنش زنده بود خدارو شکر کردم و داشتم می رفتم که یه دفعه من و دید با خودم گفتم حتما من و یادش نیست و درستم فکر کردم چون ماکس زده بودم
یه لبخند بهم زد و رفت وایییی من ریده بودم سریع رفتم خونه و غذا خوردم
ساعت ۶ بعد از ظهر بود رفتم جلوی پنجره و بیرون و دیدم با خودم گفتم اگه من و دستگیر کنن من باید چیکار کنم ؟
اینجا رو ترک کنم ؟
یعنی من همیشه تو زندان می مونم ؟
داشتم همین جوری با خودم حرف می زدم که گوشیم زنگ خورد برداشتم و گفتم
بله
یکی جواب داد
سلام
صداش خیلی آشنا بود گفتم
شما ؟
گفت چطور برادر کسی که می خواستی بکشیش رو یادت نمیاد
تا این و شنیدم سریع گوشی رو قطع کردم داشتم می رفتم اتاقم که پلیسا اومدن گفتم خانوم کیم شما به جرم کشتن کسی باز داشت می شی بعد منو بردن می خواستم یه چیزی بگم که از خواب بیدار شدم گفتم خدارو شکر خواب بود
۵.۲k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.