نومیدی
صدها هوارکش ب خانه رفتند و من...
تنها شدم ک غرق شوم در شمال شبی....
ک زیر چانه ام رسیده بود و یادم انداخت....
ک دیشب رودخانه فرار کرده ای....
بر سقف خانه ام نشسته بود و حالا....
روبروی این دریای هیولا....
باید ک یک تنه اب میشدم....
یا سنگ بودم و خراب میشدم....
----------
گفت من دیگه ب درد نمیخورم...
احساس بی فایدگی و پوچی از چشام داره میزنه بیرون....
با خنده گفتم تو دیوونه ای...
همه همین فکرو میکنن....
و یاد خودم افتادم....
کام بعدش عمیقتر.....
تنها شدم ک غرق شوم در شمال شبی....
ک زیر چانه ام رسیده بود و یادم انداخت....
ک دیشب رودخانه فرار کرده ای....
بر سقف خانه ام نشسته بود و حالا....
روبروی این دریای هیولا....
باید ک یک تنه اب میشدم....
یا سنگ بودم و خراب میشدم....
----------
گفت من دیگه ب درد نمیخورم...
احساس بی فایدگی و پوچی از چشام داره میزنه بیرون....
با خنده گفتم تو دیوونه ای...
همه همین فکرو میکنن....
و یاد خودم افتادم....
کام بعدش عمیقتر.....
۳۰.۴k
۱۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.