بلیطم را تحویل مهمانداردادم ..گوشه بلیطم را بادقت برش داد
بلیطم را تحویل مهمانداردادم ..گوشه بلیطم را بادقت برش داد و باز به من تحویل داد
_ممنونم
+خوش اومدید صندلی شماره ی 17 ردیف B ...
_متشکرم..
+سفرخوبی داشته باشید خانم ..
به سمت صندلیم حمله ورشدم ...دیگه ثانیه ای هم روی پاهام بند نمیشدم ...یعنی دیگه تحمل یه لحظه ایستادن رو نداشتم ..روی صندلی نشستم و بی توجه به چرت و پرتای مهمانداراهمزمان با کمربند چشهام رو بستم ...بعد از چند لحظه صدای خراشیده ای گوشم را آزارداد...
+معلومه خیلی خسته ای ...سفردرازی داریم ...خوبه منم یه هم صحبتی پیدا کردم ...هی دختر ... من یکم پوره و پیراشکی همراهم دارم اگه خواستی میتونی برداریااا بهداشتیه بهداشتیه ...ازصبح تاحالا این ور و اونور شدم ..کمرنموند که برااام ...
خودم همینجوری سردر شدید داشتم این پیرزن غرغرو هم اضافه شد ...چی کارکنم دهنشو ببندم ...دیگه داشت اعصابم خورد میشد ..خداییاااا خودم کم بدبختی داشتم اینم اضاافه شدددد.....
میان حرفاش مهماندار اومد جلو وگفت خانم ....
پیرزن_بله ...
مهماندار+بلیطتون رو تحویل مهماندار دادید ؟؟
_نه ...
+میشه بلیطتون ببینم؟؟
_اوه معلومه که اره ..درهمین حین پیرزن دست درکیف دستیش کرد و یک بلیط درآورد ...مهماندار گوشه اش رو به آرامی برش زد و تحویل پیرزت داد و گفت
+عه ...خانم محترم شما صندلیتون اون قسمته شماره ی ح 35ته اون قسمت ستون a...شما که هرجا دلتون خواست که نمیتونید بشینید ...این صندلی صاحبشون جاموندن ...
پیرزن ازمن خداحافظی کرد و رفت روی صندلی خودش بشینه خدارو شکر ازمن خیلی دور بود وازاینم بهتر که صاحب صندلی کناریم جامونده بود چون حوصله ی یه نفردیگه رو نداشتم ...
چشمهاموبستم ونفس های عمیقی کشیدم وروسریم را جلو کشیدم ...
_آخه استاد شما میدونی بازندگی من چه کاری میکنی ...من که به کسی آزاری نرسوندم ..آخه این همه آدم ...این همه سگ تو خیابون ریخته ...چرا منه خرو گیرآوردین ...
حتما گفتین این همه آدم لگدمالش کردن ...پس بذاریه لگدم من بهش بزنم...
استاد...+دخترجان اصلا همچین چیزی نیست ...اصن موضوع این نیست ..
_پس چیه ...چیه ...خوب بابا اصل موضوع منم خوب بگین بفهمم موضوع چیه ...دیگه دارم میبرم ...
+استغفرالله...استغفرالله دختر منو زیاد اذیت نکن ...مگه دست منه ...هرچی که شده ...همه هم راضین ...
_استاد مطمعنم تقلب کردید پس اینهمه شعاروآرمان چی بود ؟؟؟انگشت اشارمو به سمتش نشومه رفتم ...شماها ...اره شماهااا دارین بازندگیم بازی میکنین ...داریم منو نابودم میکنین .دآخه چرا ...من که گفتم نمیشه نمیتونم من تحملشو نداااارم ...
+دخترم تقصیرمن نیست آخه یکم بشین فکرکن آبرو واسم نذاشتی ...گناه من چیه ...
_گناه شما چیه چیه اره ..گناه شما چیه ..گناه شما اینه که یه مشت آشغال صفتو به جونم انداختیتد ...گناه شما ..تو آمپاس قرار دادن منه ...گناه شما ...نابود کردن ذره ذره وجود منه ...گناه شما احترام نذاشتن به انتخاب هاو تحلیلای منه گناه شما ...
میون حرفام پریدو گفت ...
+امیدوارم اون روز برسه که بفهمی ...فقط بفهمی یکم بفهمی که داری چیکار میکنی باخودت ...
_ممنونم
+خوش اومدید صندلی شماره ی 17 ردیف B ...
_متشکرم..
+سفرخوبی داشته باشید خانم ..
به سمت صندلیم حمله ورشدم ...دیگه ثانیه ای هم روی پاهام بند نمیشدم ...یعنی دیگه تحمل یه لحظه ایستادن رو نداشتم ..روی صندلی نشستم و بی توجه به چرت و پرتای مهمانداراهمزمان با کمربند چشهام رو بستم ...بعد از چند لحظه صدای خراشیده ای گوشم را آزارداد...
+معلومه خیلی خسته ای ...سفردرازی داریم ...خوبه منم یه هم صحبتی پیدا کردم ...هی دختر ... من یکم پوره و پیراشکی همراهم دارم اگه خواستی میتونی برداریااا بهداشتیه بهداشتیه ...ازصبح تاحالا این ور و اونور شدم ..کمرنموند که برااام ...
خودم همینجوری سردر شدید داشتم این پیرزن غرغرو هم اضافه شد ...چی کارکنم دهنشو ببندم ...دیگه داشت اعصابم خورد میشد ..خداییاااا خودم کم بدبختی داشتم اینم اضاافه شدددد.....
میان حرفاش مهماندار اومد جلو وگفت خانم ....
پیرزن_بله ...
مهماندار+بلیطتون رو تحویل مهماندار دادید ؟؟
_نه ...
+میشه بلیطتون ببینم؟؟
_اوه معلومه که اره ..درهمین حین پیرزن دست درکیف دستیش کرد و یک بلیط درآورد ...مهماندار گوشه اش رو به آرامی برش زد و تحویل پیرزت داد و گفت
+عه ...خانم محترم شما صندلیتون اون قسمته شماره ی ح 35ته اون قسمت ستون a...شما که هرجا دلتون خواست که نمیتونید بشینید ...این صندلی صاحبشون جاموندن ...
پیرزن ازمن خداحافظی کرد و رفت روی صندلی خودش بشینه خدارو شکر ازمن خیلی دور بود وازاینم بهتر که صاحب صندلی کناریم جامونده بود چون حوصله ی یه نفردیگه رو نداشتم ...
چشمهاموبستم ونفس های عمیقی کشیدم وروسریم را جلو کشیدم ...
_آخه استاد شما میدونی بازندگی من چه کاری میکنی ...من که به کسی آزاری نرسوندم ..آخه این همه آدم ...این همه سگ تو خیابون ریخته ...چرا منه خرو گیرآوردین ...
حتما گفتین این همه آدم لگدمالش کردن ...پس بذاریه لگدم من بهش بزنم...
استاد...+دخترجان اصلا همچین چیزی نیست ...اصن موضوع این نیست ..
_پس چیه ...چیه ...خوب بابا اصل موضوع منم خوب بگین بفهمم موضوع چیه ...دیگه دارم میبرم ...
+استغفرالله...استغفرالله دختر منو زیاد اذیت نکن ...مگه دست منه ...هرچی که شده ...همه هم راضین ...
_استاد مطمعنم تقلب کردید پس اینهمه شعاروآرمان چی بود ؟؟؟انگشت اشارمو به سمتش نشومه رفتم ...شماها ...اره شماهااا دارین بازندگیم بازی میکنین ...داریم منو نابودم میکنین .دآخه چرا ...من که گفتم نمیشه نمیتونم من تحملشو نداااارم ...
+دخترم تقصیرمن نیست آخه یکم بشین فکرکن آبرو واسم نذاشتی ...گناه من چیه ...
_گناه شما چیه چیه اره ..گناه شما چیه ..گناه شما اینه که یه مشت آشغال صفتو به جونم انداختیتد ...گناه شما ..تو آمپاس قرار دادن منه ...گناه شما ...نابود کردن ذره ذره وجود منه ...گناه شما احترام نذاشتن به انتخاب هاو تحلیلای منه گناه شما ...
میون حرفام پریدو گفت ...
+امیدوارم اون روز برسه که بفهمی ...فقط بفهمی یکم بفهمی که داری چیکار میکنی باخودت ...
۲.۵k
۱۶ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.