این روزا یا شاید بهتره بگم این سال نه شوقی هست ونه ذوقی ب
این روزا یا شاید بهتره بگم این سال نه شوقی هست ونه ذوقی برایه روزایه خودمون.
دوست دارم که یک معجزه ایی اتفاق می افتاد..
تموم این مشکلات همین طور که پشت سرهم اومدن همون طور پشت سر هم برن... حتی دوست دارم بازم برم سرکلاس ریاضی وتموم اون ساعات وثانیه هایی که می شمردم تا تموم بشن روبازم تحمل کنم..
دلم برایه ماریه.. عایشه.. دریا.. فائزه..پرستو واون فاز خفنش.. راحله واون کمک هاش تویه اصلاح کردن امتحانات.. مهسا ودعوا کردن همیشگی مون. معصومه واون اخم هایه همیشگیش.. حتی خوابگاه اون دورانمون که کثیف بود هم تنگ شده.
اون روزا با اینکه تحملشون میکردم اما هیچ وقت بدِ بد نبودن واسم. خیلی از لحضه هاش قشنگ بودن.
مثل زمستونش که وقتی یه نمه برف بارید چقد باهاش گلوله پرتاب هم کردیم. حتی اون زخمی که کنار صورتم از گلوله که دریا بهم زد هم یادمه... چقد عصبانی شدم وتاچند هفته صورتم رو بخاطرش پنهون کردم...برایه اون روز که مهسا ومن سریه چیز ناچیز بهونه گرفتیم ودوباره جنگ جهانی درست کردیم...برایه اون روز که همه مون بیکار بودیم وداشتیم سیرک تویه اتاقمون برگذار میکردیم ومنم نقش راهنما روداشتم. یا اون روز که همه مون لباسایه مختلف پوشیدیم ومثل مدل هایه خارجی راه می رفتیم وبه خودمون نمره هایه هیجان انگیز می دادیم.. همشون تو اون لحضه ارزش کمی داشتن اما بیشترین وقشنگ ترین لحضه همین الان برام هستن...
راست میگن که زندگیه بدون مشکل ورویداد مساوی با ذوق شوق نداشتنه.. زندگی اون روزایه من پر ازمشکل بود اما... هر روز یه اتفاق نو.. هر روز یه چالش جدید وهیجان انگیز. کاش که زود کرونا بره وبازم اون لحضه هایه نابی رو که دوست داریم تجربه کنیم. 🌹
دوست دارم که یک معجزه ایی اتفاق می افتاد..
تموم این مشکلات همین طور که پشت سرهم اومدن همون طور پشت سر هم برن... حتی دوست دارم بازم برم سرکلاس ریاضی وتموم اون ساعات وثانیه هایی که می شمردم تا تموم بشن روبازم تحمل کنم..
دلم برایه ماریه.. عایشه.. دریا.. فائزه..پرستو واون فاز خفنش.. راحله واون کمک هاش تویه اصلاح کردن امتحانات.. مهسا ودعوا کردن همیشگی مون. معصومه واون اخم هایه همیشگیش.. حتی خوابگاه اون دورانمون که کثیف بود هم تنگ شده.
اون روزا با اینکه تحملشون میکردم اما هیچ وقت بدِ بد نبودن واسم. خیلی از لحضه هاش قشنگ بودن.
مثل زمستونش که وقتی یه نمه برف بارید چقد باهاش گلوله پرتاب هم کردیم. حتی اون زخمی که کنار صورتم از گلوله که دریا بهم زد هم یادمه... چقد عصبانی شدم وتاچند هفته صورتم رو بخاطرش پنهون کردم...برایه اون روز که مهسا ومن سریه چیز ناچیز بهونه گرفتیم ودوباره جنگ جهانی درست کردیم...برایه اون روز که همه مون بیکار بودیم وداشتیم سیرک تویه اتاقمون برگذار میکردیم ومنم نقش راهنما روداشتم. یا اون روز که همه مون لباسایه مختلف پوشیدیم ومثل مدل هایه خارجی راه می رفتیم وبه خودمون نمره هایه هیجان انگیز می دادیم.. همشون تو اون لحضه ارزش کمی داشتن اما بیشترین وقشنگ ترین لحضه همین الان برام هستن...
راست میگن که زندگیه بدون مشکل ورویداد مساوی با ذوق شوق نداشتنه.. زندگی اون روزایه من پر ازمشکل بود اما... هر روز یه اتفاق نو.. هر روز یه چالش جدید وهیجان انگیز. کاش که زود کرونا بره وبازم اون لحضه هایه نابی رو که دوست داریم تجربه کنیم. 🌹
۵.۵k
۰۷ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.