میدونی فرقِ دوست داشتن و خواستن و عشق چیه؟
میدونی فرقِ دوست داشتن و خواستن و عشق چیه؟
وقتی بخوایش بد اخلاق میشی،حس مالکیت داری بهش و نمیخوای برا کسی بخنده،کسی جز تو نگاش کنه،کسی ازش دل ببره چون مال توئه کسی حق نداره نزدیکش بشه.
وقتی عاشق بشی ،ضعیف میشی،دلت نمیاد ناراحت شه برا خوشحالی و بودن و خندیدنش هرکاری میکنی،اخماش رو ب جون میخری دلقک میشی تا غماش یادش بره،یادت میره که اون دوستت نداره.
اما وقتی دوسش داشته باشی،مغرور میشی،افتخار میکنی به بودنش و آشناییتون،پیشرفت میکنیدو کارهایی روانجام میدین که خوشحالتون کنه لذت بخش باشه برا هردوتون و گاها باهم غصه هم میخورید،ی جورایی دلاتون باهم رفیق میشن.
اینه خاصیت احساس های آدما،اینه ک بشر رو به اینجا رسونده.اما از من میشنوین سمت هیچ آدمی نرید و کسی رو وارد تنهاییتون نکنید اینجوری آرامش زندگیتون بیشتره.به سمت موفقیت و رویاهاتون میرید و هیچی جز خودتون مهم نیست.
یه چیزی هست به اسم قدردانی،که وقتی ی ادم کاربزرگ یا خوبی رو انجام میده،با قدردانی ازش تشکر میکنن و لوح میدن و جشن های مسخره میگرن و مهمون های مزخرف دعوت میکنن و فک میکنن که کارشون درسته!اشتباه نیست ها ولی درست هم نیست،ی جورایی ناقصه،چجوری بعد از اون همه سرمونی جذاب و پرهیاهو ب راحتی و سریع طرف رو فراموش میکنید و یادتون میره کارش،وجودش،افکارش و همتش چقدر مثبت و سودآور و هیجان انگیز بود براتون جوری که تحسین همه رو برانگیخته کرد.
قدردانی نباید فقد تو قالب جهانی و محدوده خاص امور صورت بگیره.قدردانی رو باید یاد همه ادما داد که چطوری وقتی کنار همن بلد باشن حتی از لحظه های تلخ هم بخاطر وجود هم لذت ببرن.قدردانی رو باید یاد آدما داد تا فراموش نکنن موقع عصبانیت آغوش،سکوت ،نوازش،بی توجهی وادامه ندادن و موکول کردن بحث به ی زمان دیگه چقدر میتونه بهشون کمک کنه.ادما اگ بلد بودن قدرداشته هاشونو بدونن حسرت ب دل نمیشدن.وقتی طرف رو ازدست دادن، نمیشستن بگن برگرد و ترانه غمگین سربدن براش.
اگ بلدبودن قدرشو بدونن تناسب تلخ و شیرینی رفتارشونو کنترل میکردن.اگه قدردانی رو بلد بودن خیلیا به چیزایی که شایستگیش رو دارن میرسیدن.همه اینا رو میگم فقد برای خودم که بدونم باید چی بسازم.آره!آدمی بشم که قدرطرفشو تا هست بدونه و حسرت نسازه براخودش.بلدبلشه درکش کنه،بفهمتش،خوشحالش کنه پابه پای غماش درد بکشه و با نوازش چشماش اونو به آغوش امن و آرامش دعوت کنه.من اونی میشم که تنوم دنیا حسرت ی لحظه دیدن و هم صحبتی باهاش رو داشته باشن.اونی که خیلیا دوسش دارن.اونی که هیچ کس نتونه از عشقش برگرده.
بعید میدونم ی روزی بتونم از راه درست وارد زندگی مشترک،یا رابطه بشم.کلی حسرت و عقده تو مغزمه که هیچ کلمه ای برای توصیفش ندارم.نفرتم ازدنیا،نفرتم از خانواده،نفرتم از خودم و اتفاقا و باید و شاید ها،نفرتم از بودن و از تموم شدن و نفرت از خندهـ .بالاخره ی روزی همه چی تموم میشه من میدونم هیچی درست شدنی نیست.میدونم قرارنیست منتظر اتفاقی باشی که هیچوقت قرارنیست بیفته ولی خود ادم باید بشه اون اتفاقی که تو دل تلخیا جرقه خوشی میزنهـ.
ینی چجوری میتونم اون ادمی که باید رو بسازم،مودب،مطمین،قابل اعتماد،مهربون،سنگین،سردوتلخ و دوست داشتنی،با ادراک،با محبت،دور از همه ادما،ی جورایی بهترین ورژن خودم چجوری ساخته میشه؟کِی؟؟
#M.Q
وقتی بخوایش بد اخلاق میشی،حس مالکیت داری بهش و نمیخوای برا کسی بخنده،کسی جز تو نگاش کنه،کسی ازش دل ببره چون مال توئه کسی حق نداره نزدیکش بشه.
وقتی عاشق بشی ،ضعیف میشی،دلت نمیاد ناراحت شه برا خوشحالی و بودن و خندیدنش هرکاری میکنی،اخماش رو ب جون میخری دلقک میشی تا غماش یادش بره،یادت میره که اون دوستت نداره.
اما وقتی دوسش داشته باشی،مغرور میشی،افتخار میکنی به بودنش و آشناییتون،پیشرفت میکنیدو کارهایی روانجام میدین که خوشحالتون کنه لذت بخش باشه برا هردوتون و گاها باهم غصه هم میخورید،ی جورایی دلاتون باهم رفیق میشن.
اینه خاصیت احساس های آدما،اینه ک بشر رو به اینجا رسونده.اما از من میشنوین سمت هیچ آدمی نرید و کسی رو وارد تنهاییتون نکنید اینجوری آرامش زندگیتون بیشتره.به سمت موفقیت و رویاهاتون میرید و هیچی جز خودتون مهم نیست.
یه چیزی هست به اسم قدردانی،که وقتی ی ادم کاربزرگ یا خوبی رو انجام میده،با قدردانی ازش تشکر میکنن و لوح میدن و جشن های مسخره میگرن و مهمون های مزخرف دعوت میکنن و فک میکنن که کارشون درسته!اشتباه نیست ها ولی درست هم نیست،ی جورایی ناقصه،چجوری بعد از اون همه سرمونی جذاب و پرهیاهو ب راحتی و سریع طرف رو فراموش میکنید و یادتون میره کارش،وجودش،افکارش و همتش چقدر مثبت و سودآور و هیجان انگیز بود براتون جوری که تحسین همه رو برانگیخته کرد.
قدردانی نباید فقد تو قالب جهانی و محدوده خاص امور صورت بگیره.قدردانی رو باید یاد همه ادما داد که چطوری وقتی کنار همن بلد باشن حتی از لحظه های تلخ هم بخاطر وجود هم لذت ببرن.قدردانی رو باید یاد آدما داد تا فراموش نکنن موقع عصبانیت آغوش،سکوت ،نوازش،بی توجهی وادامه ندادن و موکول کردن بحث به ی زمان دیگه چقدر میتونه بهشون کمک کنه.ادما اگ بلد بودن قدرداشته هاشونو بدونن حسرت ب دل نمیشدن.وقتی طرف رو ازدست دادن، نمیشستن بگن برگرد و ترانه غمگین سربدن براش.
اگ بلدبودن قدرشو بدونن تناسب تلخ و شیرینی رفتارشونو کنترل میکردن.اگه قدردانی رو بلد بودن خیلیا به چیزایی که شایستگیش رو دارن میرسیدن.همه اینا رو میگم فقد برای خودم که بدونم باید چی بسازم.آره!آدمی بشم که قدرطرفشو تا هست بدونه و حسرت نسازه براخودش.بلدبلشه درکش کنه،بفهمتش،خوشحالش کنه پابه پای غماش درد بکشه و با نوازش چشماش اونو به آغوش امن و آرامش دعوت کنه.من اونی میشم که تنوم دنیا حسرت ی لحظه دیدن و هم صحبتی باهاش رو داشته باشن.اونی که خیلیا دوسش دارن.اونی که هیچ کس نتونه از عشقش برگرده.
بعید میدونم ی روزی بتونم از راه درست وارد زندگی مشترک،یا رابطه بشم.کلی حسرت و عقده تو مغزمه که هیچ کلمه ای برای توصیفش ندارم.نفرتم ازدنیا،نفرتم از خانواده،نفرتم از خودم و اتفاقا و باید و شاید ها،نفرتم از بودن و از تموم شدن و نفرت از خندهـ .بالاخره ی روزی همه چی تموم میشه من میدونم هیچی درست شدنی نیست.میدونم قرارنیست منتظر اتفاقی باشی که هیچوقت قرارنیست بیفته ولی خود ادم باید بشه اون اتفاقی که تو دل تلخیا جرقه خوشی میزنهـ.
ینی چجوری میتونم اون ادمی که باید رو بسازم،مودب،مطمین،قابل اعتماد،مهربون،سنگین،سردوتلخ و دوست داشتنی،با ادراک،با محبت،دور از همه ادما،ی جورایی بهترین ورژن خودم چجوری ساخته میشه؟کِی؟؟
#M.Q
۱۵.۴k
۱۳ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.