رمان ترس عشق

امروز ساعت ۴ بعد ظهر پرواز دارم باید عجله کنم .
یه بلیط کنسرت بی تی اسم خریدم.
بیشتر از همه بخاطر کنسرت بی تی اس خوشحالم دارم لحظه شماری میکنم پسرارو ببینم .
ساعت ۶ بعد از ظهر:از خواب بیدار شدم فک کنم حالا حالا ها توراه باشم دارم از خوشحالی بال درمیارم.
دوباره خوابم گرفت و خوابیدم .
رسیدم کره داشتم از خوشحالی بال در می‌آوردم بلیط کنسرت فرداش بود.
فردا ساعت ۱ بعد ظهر:واییی خیلی اون موقع خسته بودمو قشنگ تا لنگ ظهر خوابیم و تازه ساعت ۱ بعد ظهر از خواب پاشدم.
کنسرت ساعت ۴:۳۰ شروع می‌شد و منم ۳و۴۰ دقیقه شروع به حاضر شدن کردم .
حاضر شدم و تو ماشین رسیدم
یه بلیط وی آی پی گرفته بودم و ردیف اول بودم و این برای خیلی خوشحال کننده بود
کنسرت شروع شد
اعضا اول داشتن یه کوچولو حرف میزدن
و بعد کنسرت شروع شد آهنگ غمگین و در عین حال عاشقانه بود
شوگا در حال خوندن آهنگ زل زده بود بهم
قلبم ریخت و انگار تمام ترسم از عشق برای حتی یک ثانیه هم شده ریخت
شوگا نگاه به من کرد و قسمت پایانی آهنگ رو خوند.
آتیش بازی شروع شد و اعضا درحال رفتن بودن ولی من هنوز محو تماشای شوگا بودم
با اینک حتی یکبار هم روشون کراش نزده بودم نمیدونم اون حس خیلی قشنگ بود...
ادامه دارد...