بگــــــــــــذار تا ببینم باچشم تو جهان را یابادل
بگــــــــــــذار تا ببینم باچشم تو جهان را یابادلم یکـــــی شـــو تا بیکـــــــــران دریـــــــــا
من میـــــــروم به سویــت اما کجا سرابی؟ آتش شــــــــود وجـــــــــودم وقتی نبـــاشد آبی
من لحـظه انتظارم چشم بسته ام جهان را بر قلــــــــــــه ای نشسته رخ کرده ام کـــران را
می سوزم از تشــــنگی دورو برم نه راهی باچشم نمیتوان جست دست است عصای کوری
خســته ام اززندگی،کهنه شده اس بندگی مســـــــت می شوم ولم کن آزاد از این زندگی
من هیچ نکرده بودم عشقی به من نشان داد اما چ ســــــــــود وقتی پاســـــخ ندارداین داد
من میـــــــروم به سویــت اما کجا سرابی؟ آتش شــــــــود وجـــــــــودم وقتی نبـــاشد آبی
من لحـظه انتظارم چشم بسته ام جهان را بر قلــــــــــــه ای نشسته رخ کرده ام کـــران را
می سوزم از تشــــنگی دورو برم نه راهی باچشم نمیتوان جست دست است عصای کوری
خســته ام اززندگی،کهنه شده اس بندگی مســـــــت می شوم ولم کن آزاد از این زندگی
من هیچ نکرده بودم عشقی به من نشان داد اما چ ســــــــــود وقتی پاســـــخ ندارداین داد
۸۵
۲۳ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.