ماه عشق پارت اول
#مایا
من مایام و اهل کره هستم و تو یکی از دانشگاه های اونجا تازه مدرسمو عوض کردم و امروز روز اولم صبح بیدار شدم صدا زنگ ساعتم روی ساعت شیش صبح بود صداش افتضاح بود من:عه خفه شو دیگه بعد قطعش کردم پاشدم خواب آلود بودم رفتم سمت در در باز نمیشد هرچی تکون میدادم باز نمیشد آخر فهمیدم درو قفل کردم کلمو زدم به در گفتم من:ای توف تو روحت(ببخشیده فحش میده الکی چرت و پرت زیاد میگه یکم بی اعصابه😂) قفل درو باز کردم رفتم بیرون یه خونه جدا داستم مامان بابام پایین بودن رفتم برا خودم صبحونه درست کردم و خوردم آخرشم یه قهوه خوردم تا خوابم بپره بعد رفتم تو اتاق یونیفرم مدرسمو پوشیدم من:هوفف مدرسه ی مزخرف هعی هعی دفتر کتابامو به زور جمع میکردم و رفتم یهو کیفم لایه در موند من:هعی ول کن آیشش یهو کشیدم از پله ها افتادم پایین ترکیدم کلا من:آخ ولی پاشدم چون رزمی کارم بودم اونیدر درد نگرفت(راستی مایا توش تکفاندو و کاراته بلده نیاید نزدیکش😂😅ولی امان از پسرا و دخترای مدرسه) رفتم از در خونه بیرون رسیدم به مدرسه رفتم تو حیات روی صندلی مدرسه نشستم تا زنگ خورد و رفتم تو کلاس اولش معذب بودم اما رفتم تو یکی از میزهای نشستم خالی بود نشستم همه به من نگاه میکرد تو ذهنم گفتم من:خدایا مگه جن دیدن جدیدم دیگه نشستم که استاد اومد تو و من پاشدم یه نگاه به من کرد استاد:ببخشید شما میز دومی من:بله استاد:جدیدی من:بله استاد:خودتو معرفی کن من:اسمم مایا و تازه اومدم به این مدرسه بچه های کلاس:سلام استاد:بشین من:بله نشستم استاد شروع کرد به درس دادن منم حوصلم سر رفته بود من:اوففف کی زنگ تفریح میخوره خدا انقدر گفتم تا آخر زنگ تفریح خورد رفتم بیرون رفتم کتاب خونه چند تا کتاب خوب برداشتم چهار تا انقدر سنگین بودن جلومو نمیدیدم من:اوهه کمرم چقدر سنگینه داشتم همینجوری میرفتم که یهو خوردم به یه نفرو کتابا افتادم رو زمین ولی پاشدم جمع کردم که یکی کمکم کرد
#کوک
یهو خوردم به یکی منم رفتم کمکش کتابارو جمع کردم سرمو گرفتم بالا نگاش کردم نمیدونم چرا ولی همینجوری بهش زل زده بودم که گفت:آه ببخشید من جلورو ندیدم سرشو گرفت بالا گفت:اهم ببخشید هو هو یهو به خودم اومدم من:آه ببخشید چیزیتون که نشد گفت:نه ولی شما من:منم خوبم کتاب زیاد میخونی گفت:نه وقتایی که حوصلن سر بره من:اهان تو همون دانش آموز جدید کلاسمونی گفت:بله من:نشناختی من دوتا میز عقب تر میشینم گفت:واقعا من:فکر کنم اسمت مایا باشه گفت:آه بله من:منم جونگ کوک مایا:خوشبختم بابت امروزم خیلی شرمنده من:نه اصلا به هر حال جلو تو ندیدی مایا:اوهوم
#مایا
همینجوری میگفتیم که زنگ خورد و باید میرفتیم تو کلاس من:توهم تو کلاس منی کوک:بله هستم من:باشه از هم جدا شدیم
من مایام و اهل کره هستم و تو یکی از دانشگاه های اونجا تازه مدرسمو عوض کردم و امروز روز اولم صبح بیدار شدم صدا زنگ ساعتم روی ساعت شیش صبح بود صداش افتضاح بود من:عه خفه شو دیگه بعد قطعش کردم پاشدم خواب آلود بودم رفتم سمت در در باز نمیشد هرچی تکون میدادم باز نمیشد آخر فهمیدم درو قفل کردم کلمو زدم به در گفتم من:ای توف تو روحت(ببخشیده فحش میده الکی چرت و پرت زیاد میگه یکم بی اعصابه😂) قفل درو باز کردم رفتم بیرون یه خونه جدا داستم مامان بابام پایین بودن رفتم برا خودم صبحونه درست کردم و خوردم آخرشم یه قهوه خوردم تا خوابم بپره بعد رفتم تو اتاق یونیفرم مدرسمو پوشیدم من:هوفف مدرسه ی مزخرف هعی هعی دفتر کتابامو به زور جمع میکردم و رفتم یهو کیفم لایه در موند من:هعی ول کن آیشش یهو کشیدم از پله ها افتادم پایین ترکیدم کلا من:آخ ولی پاشدم چون رزمی کارم بودم اونیدر درد نگرفت(راستی مایا توش تکفاندو و کاراته بلده نیاید نزدیکش😂😅ولی امان از پسرا و دخترای مدرسه) رفتم از در خونه بیرون رسیدم به مدرسه رفتم تو حیات روی صندلی مدرسه نشستم تا زنگ خورد و رفتم تو کلاس اولش معذب بودم اما رفتم تو یکی از میزهای نشستم خالی بود نشستم همه به من نگاه میکرد تو ذهنم گفتم من:خدایا مگه جن دیدن جدیدم دیگه نشستم که استاد اومد تو و من پاشدم یه نگاه به من کرد استاد:ببخشید شما میز دومی من:بله استاد:جدیدی من:بله استاد:خودتو معرفی کن من:اسمم مایا و تازه اومدم به این مدرسه بچه های کلاس:سلام استاد:بشین من:بله نشستم استاد شروع کرد به درس دادن منم حوصلم سر رفته بود من:اوففف کی زنگ تفریح میخوره خدا انقدر گفتم تا آخر زنگ تفریح خورد رفتم بیرون رفتم کتاب خونه چند تا کتاب خوب برداشتم چهار تا انقدر سنگین بودن جلومو نمیدیدم من:اوهه کمرم چقدر سنگینه داشتم همینجوری میرفتم که یهو خوردم به یه نفرو کتابا افتادم رو زمین ولی پاشدم جمع کردم که یکی کمکم کرد
#کوک
یهو خوردم به یکی منم رفتم کمکش کتابارو جمع کردم سرمو گرفتم بالا نگاش کردم نمیدونم چرا ولی همینجوری بهش زل زده بودم که گفت:آه ببخشید من جلورو ندیدم سرشو گرفت بالا گفت:اهم ببخشید هو هو یهو به خودم اومدم من:آه ببخشید چیزیتون که نشد گفت:نه ولی شما من:منم خوبم کتاب زیاد میخونی گفت:نه وقتایی که حوصلن سر بره من:اهان تو همون دانش آموز جدید کلاسمونی گفت:بله من:نشناختی من دوتا میز عقب تر میشینم گفت:واقعا من:فکر کنم اسمت مایا باشه گفت:آه بله من:منم جونگ کوک مایا:خوشبختم بابت امروزم خیلی شرمنده من:نه اصلا به هر حال جلو تو ندیدی مایا:اوهوم
#مایا
همینجوری میگفتیم که زنگ خورد و باید میرفتیم تو کلاس من:توهم تو کلاس منی کوک:بله هستم من:باشه از هم جدا شدیم
۴۰.۲k
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.