اشعار تنهایی
اشعار تنهایی
پیر شدم ای صنم ساقی دوران شدم
در گذر روزگار بی سر و سامان شدم
ساقی مستان منم باده خون در دلم
جام شرابم بده چون که تویی در دلم
میخک باغ منی عطر تو در گلشنم
کاش بیایی دگر سوگلی گلشنم
واله و شیدا منم بی دل و تنها منم
خسته دل از روزگار مظهر غمها منم
اشک دو چشمم ببین سیل شد از رفتنت
بی تو غمین شد دلم خون بشد از رفتنت
ماه شب تار من اختر زیبای من
روشنی دل تویی مخمل و دیبای من
بی تو هراسان و دل میتپد از عشق تو
کاش بدانی که من مرده ام از عشق تو
میخک زیبای من لیلی شبهای من
گم شدم از عشق تو کو مه شبهای من
جان به فدای غمت نیمه ماه منی
جز تو نداری کسی توشه راه منی
نقطه پرگار عشق مرکز غمهای ما
نقش قلم میزند صورت نیمای ما
ای شرر هر زمان ای شه و شهد جهان
رهبر دلها تویی ای مه هر دو جهان
گر سخنم بشنوی گوش کن ای دلبرا
گر تو صبایم شدی غره مشو دلبرا
شعر به پایان رسید مکتب دل بسته شد
شاعر این شعر سرد از غم تو خسته شد
نیما ( صبا
پیر شدم ای صنم ساقی دوران شدم
در گذر روزگار بی سر و سامان شدم
ساقی مستان منم باده خون در دلم
جام شرابم بده چون که تویی در دلم
میخک باغ منی عطر تو در گلشنم
کاش بیایی دگر سوگلی گلشنم
واله و شیدا منم بی دل و تنها منم
خسته دل از روزگار مظهر غمها منم
اشک دو چشمم ببین سیل شد از رفتنت
بی تو غمین شد دلم خون بشد از رفتنت
ماه شب تار من اختر زیبای من
روشنی دل تویی مخمل و دیبای من
بی تو هراسان و دل میتپد از عشق تو
کاش بدانی که من مرده ام از عشق تو
میخک زیبای من لیلی شبهای من
گم شدم از عشق تو کو مه شبهای من
جان به فدای غمت نیمه ماه منی
جز تو نداری کسی توشه راه منی
نقطه پرگار عشق مرکز غمهای ما
نقش قلم میزند صورت نیمای ما
ای شرر هر زمان ای شه و شهد جهان
رهبر دلها تویی ای مه هر دو جهان
گر سخنم بشنوی گوش کن ای دلبرا
گر تو صبایم شدی غره مشو دلبرا
شعر به پایان رسید مکتب دل بسته شد
شاعر این شعر سرد از غم تو خسته شد
نیما ( صبا
۳.۴k
۱۲ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.