شاهزاده اهریمن پارت 28
#شاهزاده_اهریمن_پارت_28
(از زبان ویهان)
همین طور ک دستم رو صورتم بود داشتم رفتنش رو نگاه میکردم ک با چ سختی قدمای بلند برمیداره ک از اینجا دور بشه معلوم نیست ب چی فکر میکنه ک اینجوری فرار میکنه.
خودمو رو مبل پخش کردم چشامو بستم ک بلافاصله از کارم پشیمون شدم چون چهره آرمیا عینهو آینه دق اومد جلوممم.
سگ تو روحت پسر ک تو دوروز ریدی ب زندگیم سرعت عمل تورو خود ناسا نداره اون ب کنار ی تنه شکوفه زدی ب هرچی ابهته هیچکی تاحالا تخم اینکارو نداشته ولی برای تو حتی منم ب ی چپت گرفتی، تقصیر خودمه ک هرچی گفت هیچی بهش نگفتم ( اره جون عمت). دوباره چشامو بستم ب امروز فکر کردم، موقع نهار فکر کردم بازم ازم کمک بخواد ولی خودش با هزار مکافات غذاش رو خورد، وقتی هم بهش گفتم کمک میخواد یا نه همچین چپ چپ نگام کرد انگار ارث پدرش رو خوردم، پسره گراز. ولی عجیب تر از همه موقعی بود ک مجبورم کرد کنارش بشینم و اون فیلم عاشقانه مسخره رو نگاه کنم واقعا برام خیلی عجیب بود ک برای جدای اون دوتا داشت جدی جدی گریه میکرد هرچی ام بهش میگفتم این فقط ی فیلمه حالیش نبود بهم میگفت سنگ دل بی احساس خدایی ی فیلم نگاه کردن گریه داره؟ جالب اونجا بود ک هم داشت گریه میکرد هم مشت مشت پفک تو دهنش جا میداد، اینقدر خوشگل و بامزه شده بود ک دلم میخواست اون لپای آویزونش رو محکم گااز بگیرم.
ولی هیچ کدوم ب پای خریتی ک صبح کردم نمیرسید.
لعنتی رسما گند زدم، ی لحظه وقتی اون طوری صدام کرد اون حالت صورتش یا وقتی موهاش ریخت رو صورتش کاملا مسخش شدم اون حرکت آخرم ک اصلا جای برای گفتن نمیذاره، خوبه حداقل ی جا شعورش رسید ک نخواد ب روم بیاره، اگه اینکارو میکرد از همین ارتفاع پرتش میکردم پائین.
از همون اولم نباید نزدیکش میشدم
الانم ک گفت دوست زوریشم، سر برنا دیدم ک چطور با اون زبون ده متریش چجور وادارش میکرد همراهش باشه، پس قطعا برای منم سیریش بازی درمیاره ک این یعنی خود فلاکت. تنها کاری باید کنم اینکه ک بهش رو ندم همین طوریش هم پروع رو بهش بدم دیگه سوار سرم میشه.
پوووف
از صبح تاحالا هم ک معطل این آقا شدم نرسیدم کارامو انجام بدم حالا ک خوابه بهتره برم ب کارام برسم.
بلند شدم رفتم سمت کتاب خونه به راهرو اتاقا ک رسیدم ی صدای ضعیفی شنیدم.
این دیگه چیه؟ مگه نگفت ک میره میخوابه؟ پس این صدا چیه؟
رفتم سمت اتاقم هرچی نزدیک تر میشدم صدا بلند تر میشد، صدای ناله های ارمیا بود، یهو ی ترسی ب دلم نشست، دویدم سمت اتاق درو محکم باز کردم.
آرمیا رو تخت خواب بود ولی همچنان داشت ناله های خیلی بلندی میکرد.
+: یاخداا آرمیا پسر چت شده بلند شوووو.
هرچی تکونش میدادم هیچ فایده ای نداشت. کل بدنش توی یه حالت خشک شده بودن ن خودش تکون میخورد ن من میتونستم دست و پاهاش رو تکون بدم،انگار تو همون حالت استخون هاش بهم جوش خورده بود.
+: آرمیا آرمیاااا تورو ب مقدساتت قسم چشاتو باز کن، ارمیا منم ویهاان چاشتو باز کن من اینجام. آرمیااااا بسه پسر بسهههه دادن نزن.
نمیدونستم چ اتفاقی داره براش میوفته اون تو خواب داشت عذاب میکشید ناله هاش جوری بود انگار هم درد داشت هم از ی چیزی ترسیده.
+: آرمیا خواهش میکنم چشاتو باز کن آرمیــــــــــا.
هیچ فایده ای نداشت از نگرانی داشتم میمردم، دستم رو گرفتم زیر کمرش بلندش کردم گرفتمش تو بغلم عین چوب خشک شده بود.
توخواب داشت گریه میکرد جوری با صدای بلند حق میزد ک انگاری زیر شکنجه است. دیدنش تو این حالت داشت عذابم میداد. سرش رو گذاشتم رو سینم یهو چنان نعره ای زد ک مو ب تنم سیخ شد تو همون حالتی ک بودم خشک شدم. ب طرز غیر طبیعی ساکت شد ن ناله میکرد ن گریه انگار ن انگار تمام این مدت تو عذاب بود همین باعث شد جرعت نگاه کردن بهش رو نداشته باشم. دستم رو روی بازوش گذاشتم، خبری از انقباض و سفتی ک قبلا داشت نبود، دوباره حالت طبیعی خودش رو گرفته بود. آروم سرش رو از سینم جدا کردم، همین ک چشم ب چشش افتاد حس کردم روح از تنم رفت..
(از زبان ویهان)
همین طور ک دستم رو صورتم بود داشتم رفتنش رو نگاه میکردم ک با چ سختی قدمای بلند برمیداره ک از اینجا دور بشه معلوم نیست ب چی فکر میکنه ک اینجوری فرار میکنه.
خودمو رو مبل پخش کردم چشامو بستم ک بلافاصله از کارم پشیمون شدم چون چهره آرمیا عینهو آینه دق اومد جلوممم.
سگ تو روحت پسر ک تو دوروز ریدی ب زندگیم سرعت عمل تورو خود ناسا نداره اون ب کنار ی تنه شکوفه زدی ب هرچی ابهته هیچکی تاحالا تخم اینکارو نداشته ولی برای تو حتی منم ب ی چپت گرفتی، تقصیر خودمه ک هرچی گفت هیچی بهش نگفتم ( اره جون عمت). دوباره چشامو بستم ب امروز فکر کردم، موقع نهار فکر کردم بازم ازم کمک بخواد ولی خودش با هزار مکافات غذاش رو خورد، وقتی هم بهش گفتم کمک میخواد یا نه همچین چپ چپ نگام کرد انگار ارث پدرش رو خوردم، پسره گراز. ولی عجیب تر از همه موقعی بود ک مجبورم کرد کنارش بشینم و اون فیلم عاشقانه مسخره رو نگاه کنم واقعا برام خیلی عجیب بود ک برای جدای اون دوتا داشت جدی جدی گریه میکرد هرچی ام بهش میگفتم این فقط ی فیلمه حالیش نبود بهم میگفت سنگ دل بی احساس خدایی ی فیلم نگاه کردن گریه داره؟ جالب اونجا بود ک هم داشت گریه میکرد هم مشت مشت پفک تو دهنش جا میداد، اینقدر خوشگل و بامزه شده بود ک دلم میخواست اون لپای آویزونش رو محکم گااز بگیرم.
ولی هیچ کدوم ب پای خریتی ک صبح کردم نمیرسید.
لعنتی رسما گند زدم، ی لحظه وقتی اون طوری صدام کرد اون حالت صورتش یا وقتی موهاش ریخت رو صورتش کاملا مسخش شدم اون حرکت آخرم ک اصلا جای برای گفتن نمیذاره، خوبه حداقل ی جا شعورش رسید ک نخواد ب روم بیاره، اگه اینکارو میکرد از همین ارتفاع پرتش میکردم پائین.
از همون اولم نباید نزدیکش میشدم
الانم ک گفت دوست زوریشم، سر برنا دیدم ک چطور با اون زبون ده متریش چجور وادارش میکرد همراهش باشه، پس قطعا برای منم سیریش بازی درمیاره ک این یعنی خود فلاکت. تنها کاری باید کنم اینکه ک بهش رو ندم همین طوریش هم پروع رو بهش بدم دیگه سوار سرم میشه.
پوووف
از صبح تاحالا هم ک معطل این آقا شدم نرسیدم کارامو انجام بدم حالا ک خوابه بهتره برم ب کارام برسم.
بلند شدم رفتم سمت کتاب خونه به راهرو اتاقا ک رسیدم ی صدای ضعیفی شنیدم.
این دیگه چیه؟ مگه نگفت ک میره میخوابه؟ پس این صدا چیه؟
رفتم سمت اتاقم هرچی نزدیک تر میشدم صدا بلند تر میشد، صدای ناله های ارمیا بود، یهو ی ترسی ب دلم نشست، دویدم سمت اتاق درو محکم باز کردم.
آرمیا رو تخت خواب بود ولی همچنان داشت ناله های خیلی بلندی میکرد.
+: یاخداا آرمیا پسر چت شده بلند شوووو.
هرچی تکونش میدادم هیچ فایده ای نداشت. کل بدنش توی یه حالت خشک شده بودن ن خودش تکون میخورد ن من میتونستم دست و پاهاش رو تکون بدم،انگار تو همون حالت استخون هاش بهم جوش خورده بود.
+: آرمیا آرمیاااا تورو ب مقدساتت قسم چشاتو باز کن، ارمیا منم ویهاان چاشتو باز کن من اینجام. آرمیااااا بسه پسر بسهههه دادن نزن.
نمیدونستم چ اتفاقی داره براش میوفته اون تو خواب داشت عذاب میکشید ناله هاش جوری بود انگار هم درد داشت هم از ی چیزی ترسیده.
+: آرمیا خواهش میکنم چشاتو باز کن آرمیــــــــــا.
هیچ فایده ای نداشت از نگرانی داشتم میمردم، دستم رو گرفتم زیر کمرش بلندش کردم گرفتمش تو بغلم عین چوب خشک شده بود.
توخواب داشت گریه میکرد جوری با صدای بلند حق میزد ک انگاری زیر شکنجه است. دیدنش تو این حالت داشت عذابم میداد. سرش رو گذاشتم رو سینم یهو چنان نعره ای زد ک مو ب تنم سیخ شد تو همون حالتی ک بودم خشک شدم. ب طرز غیر طبیعی ساکت شد ن ناله میکرد ن گریه انگار ن انگار تمام این مدت تو عذاب بود همین باعث شد جرعت نگاه کردن بهش رو نداشته باشم. دستم رو روی بازوش گذاشتم، خبری از انقباض و سفتی ک قبلا داشت نبود، دوباره حالت طبیعی خودش رو گرفته بود. آروم سرش رو از سینم جدا کردم، همین ک چشم ب چشش افتاد حس کردم روح از تنم رفت..
۱۱.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.