من وقتی مرد شدم , که پر درد شدم...ظاهر آدما خوب ولی همه ت
من وقتی مرد شدم , که پر درد شدم...ظاهر آدما خوب ولی همه تو زرد شدن...تا اینکه خواستم این اتفاق رو درک کنم,از توی آدمهای اجتماعم ترد شدم...این خیلی سخته, این خیلی تلخه, که آدمهای دورت نمیفهمن چیه حرفت...این اتفاقها میشن عقده توی قلبت...تا یکم حرف زدم, گفت بگو معذرت, میخوام...این زندگی یه خواب تلخه , نه؟کسی ازم نمیپرسه که چیه درد من...دردم اینه که پرده رفت کنار از پنجرم , پس دیدم همه چی رو داد زدم از هنجرم...بعدش بین منو خودم شروع شدش جنگ نرم...این باعث شد که از دست مردمم در برم...پس نگو برگرد...پس نگو برگرد...
۴.۴k
۰۶ آذر ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.