بادیگارد ایرانی من🖤🥷
بادیگارد ایرانی من🖤🥷
شب
نازنین:به بدبختی خوابید همش میترسید بهش نگاه کردم امشب رو تخت باهاش خوابیده بودم فقط چون میترسید مثله بچه ها خوابیده بود یکی دوساعت پیش از ترس میلرزید سرش رویه بدنم بود چونم رو گذاشتم رویه موهاش دستاش دوره کمرم حلقه شده بود اون کی بود چرا همچین کاری کرد چرا جیمین رو تهدید کرد نمیفهمم چرا این کارو کرد
سوال هایه زیادی تو ذهنم بود خوابم نمیبرد گوشیم بالایه سرم بود برداشتم و بازش کردم فاطیما قطعا بیداره چون اینجا شبه ایران غروبه پیام دادم بهش
فاطیما: داشتم تمرین میکردم تو این یه ماه که فرصت داشتم هر روز هر ساعت سره تمرین بودم جونگ کوک که فقط تشویق میکرد خندم میگرف از کاراش مثله فن بوی ها حمایت میکرد داشتم وزنه میزدم که اسمس اومد
کوکککککک
جونگ کوک: بله؟؟
فاطیما: ببین اسمس کیه
جونگ کوک:نازنینه
فاطیما: بخون
جونگ کوک: سلام فاطیما میدونم سرت شلوغه وقت داری صحبت کنم؟؟
فاطیما: بنویس اره به گوشم
جونگ کوک: مگه سربازیه؟؟
فاطیما: مینویسی یا ن؟؟
جونگ کوک: باشه
نازنین: جوابم رو داد سریع تایپ کردم
امروز غروب تو خونه به جیمین حمله شد رفته بودم باغ صدایه شکستن شنیدم اومدم تو خونه دیدم جیمین گوشه خونه جم شده و تیر تویه دیوار رفته بهش شلیک کرده بودن به کمک نیاز دارم
جونگ کوک: با خوندن پیام گوشی از دستم افتاد عقبی رفتم و خوردم زمین
نباید تنهاش میزاشتم نه نباید میزاشتم
فاطیما: بعده پیام حاله کوک بد شد از رویه دستگاه بلند شدم رفتم پیشش
هی کوک نازنین میگفت قدیم تحدید شدید ولی نگران نباش نازنین بل..
جونگ کوک: بلدههه؟؟ بلدههه؟؟؟ اگه بلد بود به جیمین شلیک نمیشد بلد بود چیکار کنه اینجوری نمیشد
فاطیما: هی درست صحبت کن عصبی هستی ولی جرعت نداری بهش توهین کنی نازنین خوب میدونه چیکار میکنه تا الان شل گرفتم ولی از این به بعد میدونه چیکار کنه
گوشی رو از رویه زمین گرفتم
نوشتم
نازنین به پات چاقو ببند دوره کمرت شلاغت رو که من بهش میگم لواشک تویه لباست جیب درست کن و توشون وسیله بزار
نازنین: باشه ممنونم اینجا شبه ولی من خوابم نمیبره چیکار کنم؟؟
فاطیما: چشمات رو ببند و به ۱۰تا خاطره خوب فکر کن خوابت میبره
نازنین:همیشه راه حل داری
فاطیما: بخواب ضعیف میشی شب بخیر
نازنین: اوکی شب بخیر
پارت سی پنج🥷🖤
شب
نازنین:به بدبختی خوابید همش میترسید بهش نگاه کردم امشب رو تخت باهاش خوابیده بودم فقط چون میترسید مثله بچه ها خوابیده بود یکی دوساعت پیش از ترس میلرزید سرش رویه بدنم بود چونم رو گذاشتم رویه موهاش دستاش دوره کمرم حلقه شده بود اون کی بود چرا همچین کاری کرد چرا جیمین رو تهدید کرد نمیفهمم چرا این کارو کرد
سوال هایه زیادی تو ذهنم بود خوابم نمیبرد گوشیم بالایه سرم بود برداشتم و بازش کردم فاطیما قطعا بیداره چون اینجا شبه ایران غروبه پیام دادم بهش
فاطیما: داشتم تمرین میکردم تو این یه ماه که فرصت داشتم هر روز هر ساعت سره تمرین بودم جونگ کوک که فقط تشویق میکرد خندم میگرف از کاراش مثله فن بوی ها حمایت میکرد داشتم وزنه میزدم که اسمس اومد
کوکککککک
جونگ کوک: بله؟؟
فاطیما: ببین اسمس کیه
جونگ کوک:نازنینه
فاطیما: بخون
جونگ کوک: سلام فاطیما میدونم سرت شلوغه وقت داری صحبت کنم؟؟
فاطیما: بنویس اره به گوشم
جونگ کوک: مگه سربازیه؟؟
فاطیما: مینویسی یا ن؟؟
جونگ کوک: باشه
نازنین: جوابم رو داد سریع تایپ کردم
امروز غروب تو خونه به جیمین حمله شد رفته بودم باغ صدایه شکستن شنیدم اومدم تو خونه دیدم جیمین گوشه خونه جم شده و تیر تویه دیوار رفته بهش شلیک کرده بودن به کمک نیاز دارم
جونگ کوک: با خوندن پیام گوشی از دستم افتاد عقبی رفتم و خوردم زمین
نباید تنهاش میزاشتم نه نباید میزاشتم
فاطیما: بعده پیام حاله کوک بد شد از رویه دستگاه بلند شدم رفتم پیشش
هی کوک نازنین میگفت قدیم تحدید شدید ولی نگران نباش نازنین بل..
جونگ کوک: بلدههه؟؟ بلدههه؟؟؟ اگه بلد بود به جیمین شلیک نمیشد بلد بود چیکار کنه اینجوری نمیشد
فاطیما: هی درست صحبت کن عصبی هستی ولی جرعت نداری بهش توهین کنی نازنین خوب میدونه چیکار میکنه تا الان شل گرفتم ولی از این به بعد میدونه چیکار کنه
گوشی رو از رویه زمین گرفتم
نوشتم
نازنین به پات چاقو ببند دوره کمرت شلاغت رو که من بهش میگم لواشک تویه لباست جیب درست کن و توشون وسیله بزار
نازنین: باشه ممنونم اینجا شبه ولی من خوابم نمیبره چیکار کنم؟؟
فاطیما: چشمات رو ببند و به ۱۰تا خاطره خوب فکر کن خوابت میبره
نازنین:همیشه راه حل داری
فاطیما: بخواب ضعیف میشی شب بخیر
نازنین: اوکی شب بخیر
پارت سی پنج🥷🖤
۶.۴k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.