کل خونوادمون نشسته بودن، داییم بهم گفت: تو خیلی دلقکی، با
کل خونوادمون نشسته بودن، داییم بهم گفت: تو خیلی دلقکی، باید بجای میمون تو رو میفرستادن فضا!
منم یه کم اندیشه کردم و گفتم: حلال زاده به داییش می ره!
یه سکوت خاصی همه جارو گرفت اون لحظه....
منم یه کم اندیشه کردم و گفتم: حلال زاده به داییش می ره!
یه سکوت خاصی همه جارو گرفت اون لحظه....
۱۳.۳k
۰۸ دی ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.