پارت دوازدهم
مرا در آغوش گرفت
چشمانم سنگین شد و خوابیدم
اون خاطره دوباره تکرار شد و در خواب دوباره اون صحنه را دیدم
با صدای بالی از خواب بیدار شدم
+آیبیکم خوبی؟
شروع کردم به اشک ریختن
+داشتی گریه میکردی و در تب داری میسوزی صدات کردم که شاید از کابوس دور شوی
_مرا در آغوش بگیر
مرا بغل کرد سرم را بوسید
+میدانی که من اینجام؟
_آری میدانم
+پس دگر اشک نریزید
لب های گرمش را روی چشمانم حس کردم
+گریه مکن چشمانت باید بخندد نه که بگرید
لب هایم را بوسید
+بخند لب هایت باید روبه بالا باشد نه پایین
دستانم را دور گردنش حلقه کردم
با بند بندِ وجودم، تک تکِ سلولهام،
استخونهام و تمامِ رگ و ریشهام، تو رو دوست دارم.
+میخواهی کمی قدم بزنیم که شاید حالت بهبود پیدا کند؟
_میشود؟
+تو فقط لب تر کن تا دنیا را به پایت بندازم
سرش را نوازش کردم
_نمیدانم چه کاری کردم که پاداشم تو هستی
+به همان دلیلی که من تورا دارم
لباس هایم را میخواستم عوض کنم که از پشت بغلم کرد
+فکر اینکه اگر روزی برسد که منو ترک کنی مرا میکشد
_فقط مرگ میتواند مارا جدا کند
+در آن شرایط هم منم خودم را میکشم
_نه تو باید به جای من زندگی کنی
+نمیتوانم بی تو زندگی کنم
_باید بتوانی هیچ چیز دائمی نیست عشق من
+نمیتوانم
_بعدا حرف میزنید برگرد میخواهم لباس هایم عوض کنم
+چرا برگردم
_خدایا بالی من چه کم از دست تو
+دلم میخواهد بمانم
_باشه
لباسم را در آوردم با پر رویی تمام داشت بازم نگاه میکرد اما من ندید گرفتم و پشتم را به او کردم و سریع لباسم را عوض کردم
+جهت یاد آوری به تو بگویم که من همسر رسمی تو هستم
_جهت یاد آوری بگویم ایده خودم بود ولی نمیتوانم فعلا کاری کنم یعنی دست خودم نیست...
+وای خدایا اصلا یادم نبود متاسفم
مرا در آغوش گرفت
کمی بعد از اتاق خارج شدیم ساعت تقریبا پنچ بود
در باغ قدم میزدیم
+دنبالم بیاید
_باشه
+نمیپرسید کجا؟
_هرجا که با تو باشه مشکلی نداره
از قصر خارج شدیم
دستش را جوری به کمرم گرفته بود که گویی میخواهند مرا بگیرند
مردی مست و بد حال از دور به من نزدیک شد بالی دستش را محکم تر کرد کمرم درد گرفته بود
_آی آی آروم باش
+وایسا
مرده کمی نگاهم کرد و خندید
مرده:چند؟
_چی چند
چشمان بالی را میدیدم که خون جلویش را پوشانده
مرد: یک شب با تو
بالی دیگر کنترولش را از دست داده بود
+یک شب با من بمون برای مرگ التماسم میکنی
_بالی آروم باش بریم
سعی میکردم اورا کنار بکشم ولی بی فایده بود
+ولم کن
_خواهش میکنم بسه
+گفتم ولم کن
سرم داشت سوت میکشید دستانم را روی سرم گزاشتم
_لعنتی
+آیبیکم چی شد
مرد:اسم قشنگیه امشب قراره فریادش بزنی چون دیگه دست منه
چاقو ام را زیر گلویش گذاشتم
_لال میشی یا از ریشه نابودت کنم
+آیبیک آروم باش
چاقوی دیگرم را روی پایین تنه اش گذاشتم
_انتخواب کن
راهش را جدا کرد و دوید
_بریم
پوزخندی زد
+باشه
سکوتی بینمان بود
+چرا نزاشتی من بزنمش اما تو چاقو را زیر گردن اش گذاشتی
_من میتوانم خودم را کنترول کنم که کاری نکنم اما چشمان تورا خون پوشانده بود
+نمیتوانم بگذارم کسی درمورد تو حرفی بزنه
_میدانم اما من قرار نیست با آنها بروم پس دلیلی نداره که دعوا بگیری بعدش هم تو زخمی هستی
+خب؟
_وای خدایا بیخیال
+بگو
_ولش کن کی میرسیم؟
+رسیدیم ولی چشماتو ببند کمی جلوتره
_هوم
چشمانم را با دو دستش گرفت کمی راه رفتیم و رسیدیم دستانش را برداشت
مکانی زیبا بود که گل ها اطراف را احاطه کرده بودند و چشمه ای از آنجا گذر میکرد
_زیباست خیلی زیباست
هیجان داشتم خیلی زیاد
هم دیگر را بوسیدیم
+تو کنار من باش من همیشه میبرمت اینجور جاها
_پس از الان به دنبال جای باش
خنده ای از خوشحالی زد
روی زمین بنشست و سرم را روی پاهایش گذاشتم
از بالا نگاهم میکرد
بند بند صورتم را بوسید
+از بوسیدنت سیر نمیشوم چه کنم
_ببوس مرا چرا که منم تشنه تو هستم
صدایی از بوته ها می آمد
+پشتم بمان
چاقو هایم را در آوردم
_من دختری هستم در بچگی به من تلقین میشد پسرم
+چی؟چرا درموردش حرف نزدی
_نپرسیدی
خرگوشی از بوته بیرون آمد
_از این نیم وجبی ترسیدیم
+ترسیدی
_درسته تو راست میگی
مرا بلند کرد و در چشمه انداخت
+شنیدم خانم ها شنا بلد نیستن
_از یاد برده اید که مرا از کجا به قصر آوردید
از چشمه خواستم بیایم بیرون که خودش وارد آب شد و مرا گرفت
_چکار...
+مثل اینکه شنا بلد بودی
_از دست تو چه کنم
+ترکم نکن
_وای خدایا چقد بگویم من این کار را نمیکنم
مرا در آغوش گرفت
از آب خارج شدیم
+سردته
_خیر خوبم ، اما زخم تو چطوره؟
چشمانم سنگین شد و خوابیدم
اون خاطره دوباره تکرار شد و در خواب دوباره اون صحنه را دیدم
با صدای بالی از خواب بیدار شدم
+آیبیکم خوبی؟
شروع کردم به اشک ریختن
+داشتی گریه میکردی و در تب داری میسوزی صدات کردم که شاید از کابوس دور شوی
_مرا در آغوش بگیر
مرا بغل کرد سرم را بوسید
+میدانی که من اینجام؟
_آری میدانم
+پس دگر اشک نریزید
لب های گرمش را روی چشمانم حس کردم
+گریه مکن چشمانت باید بخندد نه که بگرید
لب هایم را بوسید
+بخند لب هایت باید روبه بالا باشد نه پایین
دستانم را دور گردنش حلقه کردم
با بند بندِ وجودم، تک تکِ سلولهام،
استخونهام و تمامِ رگ و ریشهام، تو رو دوست دارم.
+میخواهی کمی قدم بزنیم که شاید حالت بهبود پیدا کند؟
_میشود؟
+تو فقط لب تر کن تا دنیا را به پایت بندازم
سرش را نوازش کردم
_نمیدانم چه کاری کردم که پاداشم تو هستی
+به همان دلیلی که من تورا دارم
لباس هایم را میخواستم عوض کنم که از پشت بغلم کرد
+فکر اینکه اگر روزی برسد که منو ترک کنی مرا میکشد
_فقط مرگ میتواند مارا جدا کند
+در آن شرایط هم منم خودم را میکشم
_نه تو باید به جای من زندگی کنی
+نمیتوانم بی تو زندگی کنم
_باید بتوانی هیچ چیز دائمی نیست عشق من
+نمیتوانم
_بعدا حرف میزنید برگرد میخواهم لباس هایم عوض کنم
+چرا برگردم
_خدایا بالی من چه کم از دست تو
+دلم میخواهد بمانم
_باشه
لباسم را در آوردم با پر رویی تمام داشت بازم نگاه میکرد اما من ندید گرفتم و پشتم را به او کردم و سریع لباسم را عوض کردم
+جهت یاد آوری به تو بگویم که من همسر رسمی تو هستم
_جهت یاد آوری بگویم ایده خودم بود ولی نمیتوانم فعلا کاری کنم یعنی دست خودم نیست...
+وای خدایا اصلا یادم نبود متاسفم
مرا در آغوش گرفت
کمی بعد از اتاق خارج شدیم ساعت تقریبا پنچ بود
در باغ قدم میزدیم
+دنبالم بیاید
_باشه
+نمیپرسید کجا؟
_هرجا که با تو باشه مشکلی نداره
از قصر خارج شدیم
دستش را جوری به کمرم گرفته بود که گویی میخواهند مرا بگیرند
مردی مست و بد حال از دور به من نزدیک شد بالی دستش را محکم تر کرد کمرم درد گرفته بود
_آی آی آروم باش
+وایسا
مرده کمی نگاهم کرد و خندید
مرده:چند؟
_چی چند
چشمان بالی را میدیدم که خون جلویش را پوشانده
مرد: یک شب با تو
بالی دیگر کنترولش را از دست داده بود
+یک شب با من بمون برای مرگ التماسم میکنی
_بالی آروم باش بریم
سعی میکردم اورا کنار بکشم ولی بی فایده بود
+ولم کن
_خواهش میکنم بسه
+گفتم ولم کن
سرم داشت سوت میکشید دستانم را روی سرم گزاشتم
_لعنتی
+آیبیکم چی شد
مرد:اسم قشنگیه امشب قراره فریادش بزنی چون دیگه دست منه
چاقو ام را زیر گلویش گذاشتم
_لال میشی یا از ریشه نابودت کنم
+آیبیک آروم باش
چاقوی دیگرم را روی پایین تنه اش گذاشتم
_انتخواب کن
راهش را جدا کرد و دوید
_بریم
پوزخندی زد
+باشه
سکوتی بینمان بود
+چرا نزاشتی من بزنمش اما تو چاقو را زیر گردن اش گذاشتی
_من میتوانم خودم را کنترول کنم که کاری نکنم اما چشمان تورا خون پوشانده بود
+نمیتوانم بگذارم کسی درمورد تو حرفی بزنه
_میدانم اما من قرار نیست با آنها بروم پس دلیلی نداره که دعوا بگیری بعدش هم تو زخمی هستی
+خب؟
_وای خدایا بیخیال
+بگو
_ولش کن کی میرسیم؟
+رسیدیم ولی چشماتو ببند کمی جلوتره
_هوم
چشمانم را با دو دستش گرفت کمی راه رفتیم و رسیدیم دستانش را برداشت
مکانی زیبا بود که گل ها اطراف را احاطه کرده بودند و چشمه ای از آنجا گذر میکرد
_زیباست خیلی زیباست
هیجان داشتم خیلی زیاد
هم دیگر را بوسیدیم
+تو کنار من باش من همیشه میبرمت اینجور جاها
_پس از الان به دنبال جای باش
خنده ای از خوشحالی زد
روی زمین بنشست و سرم را روی پاهایش گذاشتم
از بالا نگاهم میکرد
بند بند صورتم را بوسید
+از بوسیدنت سیر نمیشوم چه کنم
_ببوس مرا چرا که منم تشنه تو هستم
صدایی از بوته ها می آمد
+پشتم بمان
چاقو هایم را در آوردم
_من دختری هستم در بچگی به من تلقین میشد پسرم
+چی؟چرا درموردش حرف نزدی
_نپرسیدی
خرگوشی از بوته بیرون آمد
_از این نیم وجبی ترسیدیم
+ترسیدی
_درسته تو راست میگی
مرا بلند کرد و در چشمه انداخت
+شنیدم خانم ها شنا بلد نیستن
_از یاد برده اید که مرا از کجا به قصر آوردید
از چشمه خواستم بیایم بیرون که خودش وارد آب شد و مرا گرفت
_چکار...
+مثل اینکه شنا بلد بودی
_از دست تو چه کنم
+ترکم نکن
_وای خدایا چقد بگویم من این کار را نمیکنم
مرا در آغوش گرفت
از آب خارج شدیم
+سردته
_خیر خوبم ، اما زخم تو چطوره؟
۱.۶k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.