ℝ𝕖𝕧𝕖𝕣𝕤𝕖...! معکوس
ℝ𝕖𝕧𝕖𝕣𝕤𝕖...! معکوس
𝑝𝑎𝑟𝑡..13
یـ..یعنی چی..مـ..من..نا تنی ام؟
بغض گلومو گرفت..چشام پره اشک شده بود
تا الان من یه زن دیگه رو مامان خودم میدونستم..از پدرم متنفر شدم...چرا منو از مادر واقعیم جدا کرده؟
ناگهان بابا گلوشو گرفت و چسبوندش به دیوار داشت خفش میکرد
دیگه طاقت نیاوردم چاقوی میوه خوری ای که روی میز بودو برداشتم و با تمام نفرتی که از بابا پیدا کرده بودم به پشتش زدم
یهو چاقو و بابا هردو پودر و ناپدید شدن
زنه افتاد رو زمین و گلوشو ماساژ میداد و هی عوق میزد یه دفعه یک چیزی از گلوش اومد بیرون یه کاغذ
کاغذو به سمتم گرفت با تردید ازش گرفتم و بازش کردم
*نوشته ی روی کاغذ*
سلام تهیونگ...من مادرتم...اگه داری این نامه رو میخونی یعنی تا الان حقیقتو فهمیدی
بهت تبریک میگم تو این مرحله رو بردی
حتما برات سوال شده که چرا دارن امتحانت میکنن...چرا هایون اومده سراغت...باید یه حقیقتی رو بهت بگم
من برای محافظت از تو از مادر هایون خواستم اونو نیمه ی دیگه تو قرار بده تا مراقبت باشه...ببخشید که نتونستم پیشت باشم...هایونو دوست داشته باش من قلبمو بهش دادم تا بتونه کنارت باشه.
اما پادشاه مخالفت میکنه هایون برای اینکه بتونه با تو باشه از پادشاه خواسته تا امتحانت کنن اگه تو این امتحان سربلند بیرون بیای...هایون مال تو میشه ولی اگه شکست بخوری...اون میمیره
پایان*
قبل فهمیدن واقعیت یه حسایی به هایون داشتم ولی الان کاملا از حسم مطمئن شدم
مامان ناامیدت نمیکنم
ناگهان عمارت ریزش کرد با سرعت به طرف در دویدم خونه کلا خراب شد
وقتی گرد و خاکا روی زمین نشستن یه دختری رو دیدم...اون هایون بود
_هـ...هییی هایوننن
وقتی به طرفم برگشت چشماش پر اشک بود..دستاش با یه زنجیر بسته شده بود
☆خب...کیم تهیونگ...بهت تبریک میگم...تو 2تا مرحله رو موفق شدی فقط مونده اخری...اگه واقعا هایونو دوست داشته باشی اون زنده میمونه
_چـ..چی داری میگی
ناگهان زمین لرزید و ازهم شکاف پیدا کرد
زیر پای هایون خالی شد و از صخره اویزون شد
☆تو دوتا راه داری...راه پشت سرت تو رو به خونه میبره...و راه جلو روت راه نجات هایونه
+تهیونگگگگ...نه لطفا نیااا...این یه تلس
هایون با گریه التماس میکرد که به سمتش نرم
_ببخشید هایون ولی من...
استاپپپ بسههه شرطا رو برسونید😁❤
شرط: 30 لایک♡...20 کامنت❤
به نظرتون تهیونگ چه تصمیمی میگیره؟🧐
𝑝𝑎𝑟𝑡..13
یـ..یعنی چی..مـ..من..نا تنی ام؟
بغض گلومو گرفت..چشام پره اشک شده بود
تا الان من یه زن دیگه رو مامان خودم میدونستم..از پدرم متنفر شدم...چرا منو از مادر واقعیم جدا کرده؟
ناگهان بابا گلوشو گرفت و چسبوندش به دیوار داشت خفش میکرد
دیگه طاقت نیاوردم چاقوی میوه خوری ای که روی میز بودو برداشتم و با تمام نفرتی که از بابا پیدا کرده بودم به پشتش زدم
یهو چاقو و بابا هردو پودر و ناپدید شدن
زنه افتاد رو زمین و گلوشو ماساژ میداد و هی عوق میزد یه دفعه یک چیزی از گلوش اومد بیرون یه کاغذ
کاغذو به سمتم گرفت با تردید ازش گرفتم و بازش کردم
*نوشته ی روی کاغذ*
سلام تهیونگ...من مادرتم...اگه داری این نامه رو میخونی یعنی تا الان حقیقتو فهمیدی
بهت تبریک میگم تو این مرحله رو بردی
حتما برات سوال شده که چرا دارن امتحانت میکنن...چرا هایون اومده سراغت...باید یه حقیقتی رو بهت بگم
من برای محافظت از تو از مادر هایون خواستم اونو نیمه ی دیگه تو قرار بده تا مراقبت باشه...ببخشید که نتونستم پیشت باشم...هایونو دوست داشته باش من قلبمو بهش دادم تا بتونه کنارت باشه.
اما پادشاه مخالفت میکنه هایون برای اینکه بتونه با تو باشه از پادشاه خواسته تا امتحانت کنن اگه تو این امتحان سربلند بیرون بیای...هایون مال تو میشه ولی اگه شکست بخوری...اون میمیره
پایان*
قبل فهمیدن واقعیت یه حسایی به هایون داشتم ولی الان کاملا از حسم مطمئن شدم
مامان ناامیدت نمیکنم
ناگهان عمارت ریزش کرد با سرعت به طرف در دویدم خونه کلا خراب شد
وقتی گرد و خاکا روی زمین نشستن یه دختری رو دیدم...اون هایون بود
_هـ...هییی هایوننن
وقتی به طرفم برگشت چشماش پر اشک بود..دستاش با یه زنجیر بسته شده بود
☆خب...کیم تهیونگ...بهت تبریک میگم...تو 2تا مرحله رو موفق شدی فقط مونده اخری...اگه واقعا هایونو دوست داشته باشی اون زنده میمونه
_چـ..چی داری میگی
ناگهان زمین لرزید و ازهم شکاف پیدا کرد
زیر پای هایون خالی شد و از صخره اویزون شد
☆تو دوتا راه داری...راه پشت سرت تو رو به خونه میبره...و راه جلو روت راه نجات هایونه
+تهیونگگگگ...نه لطفا نیااا...این یه تلس
هایون با گریه التماس میکرد که به سمتش نرم
_ببخشید هایون ولی من...
استاپپپ بسههه شرطا رو برسونید😁❤
شرط: 30 لایک♡...20 کامنت❤
به نظرتون تهیونگ چه تصمیمی میگیره؟🧐
۲۲.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.