حق من بود که بازیچه ی دوران باشم
حق من بود که بازیچه ی دوران باشم
مثل یک خانه ی متروک ی ویران باشم
مانده ام در عجب کار خداوند بزرگ
که قلم خورده ز شعر خوش یاران باشم
به کدامین گنهم باز مرا آزردی
که ز تقدیر خودم دیده ی گریان باشم
این همه ظلم چه کردی به من از روی جفا
که سزاوار چنین حال پریشان باشم
من طاعون زده تا کی بکشم جور ز تو
همچو یوسف ز غمت گوشه ی زندان باشم
نبض احساس مرا آفت این حادثه کشت
که پس از رفتن تو بی سر و سامان باشم
رفتم ازشهرتو ای دوست خیالت راحت
قسمتم بود که هم صحبت باران باشم
مثل یک خانه ی متروک ی ویران باشم
مانده ام در عجب کار خداوند بزرگ
که قلم خورده ز شعر خوش یاران باشم
به کدامین گنهم باز مرا آزردی
که ز تقدیر خودم دیده ی گریان باشم
این همه ظلم چه کردی به من از روی جفا
که سزاوار چنین حال پریشان باشم
من طاعون زده تا کی بکشم جور ز تو
همچو یوسف ز غمت گوشه ی زندان باشم
نبض احساس مرا آفت این حادثه کشت
که پس از رفتن تو بی سر و سامان باشم
رفتم ازشهرتو ای دوست خیالت راحت
قسمتم بود که هم صحبت باران باشم
۱.۳k
۰۷ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.