๖ۣۜD๖ۣۜE๖ۣۜW๖ۣۜO๖ۣۜN✙PART 6✙
๖ۣۜD๖ۣۜE๖ۣۜW๖ۣۜO๖ۣۜN✙PART 6✙
ترسیده بود و نفسش کم اومده بود ، خیلی اوج گرفته بود ، ا/ت چشماش رو بسته بود و تو بغل دوون جمع شده بود ، داشت میومد پایین و آروم آروم بال هاش رو توی هوا تکون میداد ، روی یک درخت خیلی بزرگ در یه جنگل بزرگ و پر از درخت نشست و ا/ت رو پایین گزاشت ◍
◗ آه....، میدونی چیه ، نمیدونستم که قراره اینطوری بشه، اما شده و باید بهت بگم جایی که قراره بریم جای وحشت ناکی نیست اما باید مواضب باشی
الان تو یه تازه متولد شده ای و نیاز شدیدی به خون داری
پس جلوی کسی آدم نمیکشی، جلوی بقیه خوناشام ها هیچ گونه رفتار انسانی از خودت نشون نمیدی ، به هیچ وجه گریه نمیکی و مهم تر از همه این که نباید بزاری جلوی خوناشام عای دیگه از دست یا هر جای دیگه از بدنت خون بیاد ◖
◍ بغضش گرفت و با اشک ریزی روی گونش گفت ◍
○ _ پ... پس تو کجا میری؟
◗ من نمیتونم توی منطقه ی خوناشام ها باشم ما با هم کنار نمیایم ◖
○ _ پس منو تنها میزاری بین اون همه خطر
◗ اونجا هم نوع های ت هستن، و...... و ممکنه خانوادت ..... ، به هر حال چیز های زیادی هستن که باید به اونا رسیدگی کنم و نزارم بری◖
◍ روی شاخه درخت تکون خرد و اومد جلو تر و دوون رو تو آغوشش گرفت و گریه میکرد ◍
○ _ من خیلی دست و پا چلفتیم نمیتونم بدون تو زنده بمونم
◗ تو میتونی ، میدونم که میتونی پس مثل یه خوناشام باش ◖
◍ نزاشت ا/ت حرفی بزنه و همونطور که ا/ت بغلش بود پرید و به رفتن ادامه داد
حدود 1 ساعت توی راه بودن تا اینکه دوون واقعا خسته شده بود و ا/ت هم همینطور ، اون توی بغل دوون خابش برده بود
دنبال جایی برای موندن میگشت تا استراحت کنه ، به پایین نگاه میکرد و تا چشم کار میکرد جنگل بود و تصمیم گرفت همون جا پایین بیاد ، بال هاش رو تکون داد و دس از پرواز مردن کشید تا به زمین نزدیک بشه و خیلی نرم فرود اومد ا/ت رو روی چمن ها و کنار یه درخت پایین گزاشت و رفت تا هیزم بیاره و آتیش درست کنه، گرچه به گرما نیاز نداشت اما ا/ت ممکن بود سردش بشه
چند دقیقه ای مینهی رو تنها گزاشت و دنبال هیزم میگشت و وقتی برگشت دید ا/ت بیدار شده و داره به ماه کامل نگاه میکنه ◍
◗ داری به چی نگا میکنی بچه جون ◖
○ _ به ماه، اون خیلی زیباست
◗ آره ، کم کم عادت میکنی ◖
○ _ به چی عادت میکنم
◗ به این که زیبا ترین چیز برای تو فقط خون باشه ◖
○ _ حالا این همه چوب واسه چین
◗ آتیش، که سردت نشه ◖
○ _ من سردم نیست ، الکی زحمت نکش سردم نمیشه
◗ عا.... واقعا.... الان عادیی ؟
○ _ معلومه که عادییم
◗ واقعا خوناشام بودن برازندته :) ◖
✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙
پارت 6 کامنت لطفا
ترسیده بود و نفسش کم اومده بود ، خیلی اوج گرفته بود ، ا/ت چشماش رو بسته بود و تو بغل دوون جمع شده بود ، داشت میومد پایین و آروم آروم بال هاش رو توی هوا تکون میداد ، روی یک درخت خیلی بزرگ در یه جنگل بزرگ و پر از درخت نشست و ا/ت رو پایین گزاشت ◍
◗ آه....، میدونی چیه ، نمیدونستم که قراره اینطوری بشه، اما شده و باید بهت بگم جایی که قراره بریم جای وحشت ناکی نیست اما باید مواضب باشی
الان تو یه تازه متولد شده ای و نیاز شدیدی به خون داری
پس جلوی کسی آدم نمیکشی، جلوی بقیه خوناشام ها هیچ گونه رفتار انسانی از خودت نشون نمیدی ، به هیچ وجه گریه نمیکی و مهم تر از همه این که نباید بزاری جلوی خوناشام عای دیگه از دست یا هر جای دیگه از بدنت خون بیاد ◖
◍ بغضش گرفت و با اشک ریزی روی گونش گفت ◍
○ _ پ... پس تو کجا میری؟
◗ من نمیتونم توی منطقه ی خوناشام ها باشم ما با هم کنار نمیایم ◖
○ _ پس منو تنها میزاری بین اون همه خطر
◗ اونجا هم نوع های ت هستن، و...... و ممکنه خانوادت ..... ، به هر حال چیز های زیادی هستن که باید به اونا رسیدگی کنم و نزارم بری◖
◍ روی شاخه درخت تکون خرد و اومد جلو تر و دوون رو تو آغوشش گرفت و گریه میکرد ◍
○ _ من خیلی دست و پا چلفتیم نمیتونم بدون تو زنده بمونم
◗ تو میتونی ، میدونم که میتونی پس مثل یه خوناشام باش ◖
◍ نزاشت ا/ت حرفی بزنه و همونطور که ا/ت بغلش بود پرید و به رفتن ادامه داد
حدود 1 ساعت توی راه بودن تا اینکه دوون واقعا خسته شده بود و ا/ت هم همینطور ، اون توی بغل دوون خابش برده بود
دنبال جایی برای موندن میگشت تا استراحت کنه ، به پایین نگاه میکرد و تا چشم کار میکرد جنگل بود و تصمیم گرفت همون جا پایین بیاد ، بال هاش رو تکون داد و دس از پرواز مردن کشید تا به زمین نزدیک بشه و خیلی نرم فرود اومد ا/ت رو روی چمن ها و کنار یه درخت پایین گزاشت و رفت تا هیزم بیاره و آتیش درست کنه، گرچه به گرما نیاز نداشت اما ا/ت ممکن بود سردش بشه
چند دقیقه ای مینهی رو تنها گزاشت و دنبال هیزم میگشت و وقتی برگشت دید ا/ت بیدار شده و داره به ماه کامل نگاه میکنه ◍
◗ داری به چی نگا میکنی بچه جون ◖
○ _ به ماه، اون خیلی زیباست
◗ آره ، کم کم عادت میکنی ◖
○ _ به چی عادت میکنم
◗ به این که زیبا ترین چیز برای تو فقط خون باشه ◖
○ _ حالا این همه چوب واسه چین
◗ آتیش، که سردت نشه ◖
○ _ من سردم نیست ، الکی زحمت نکش سردم نمیشه
◗ عا.... واقعا.... الان عادیی ؟
○ _ معلومه که عادییم
◗ واقعا خوناشام بودن برازندته :) ◖
✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙
پارت 6 کامنت لطفا
۱۹.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.