پارت۳
#باوشی
ما وانمود کردیم باهم اوخت شدیم و دوست بعد من از ژان خداحافظی کردمژان شماره تلفنشو داد منم دادم گفتش دوساعت دیگه بیا به این آدرس که میگم منم گفتم باشه بقلش کردم و لپاشو بوسیدمو خداحافظی کردم رفت بیرون یکن گشتم هوا خوردم اینور اونور یهو همینجور که راه میرفتم یکی جلو دهنمو گرفت و بیهوشم کرد بعد چند ساعت تو یه خونه قدیمیه نیمه کاره بودم اونجا بهوش اومدم بعد یه پسرم اونجا بود پشتشو کرده بود بهم من ندیدمش ماسک زده بود گفتم هی تو کی هستی چرا منو آوردی اینجا دیدم چاقورو در آورد گذاشت رو گلوم و گفت اگه جیکت در بیاد میمیری اونم شماره ژانو ازم گرفت و بهش زنگ زد و تهدید کرد گفت الو ببین باوشیت دست منه اگه میخوای ببینیش باید تا فردا قبل از طلوع آفتاب بیای اینجا اگه بگذره دیگه باوشیتو نمیبینی ژان اومد گفت ای عوضیه آشغال اگه بلایی سرش بیاد یهو پرید وسط گفت همینی که گفتم بیا باهاش حرف بزن گوشیو گذاشت دم گوشم با گریه و ترسی که داشتم گفتم ژان نیا اون تو رو میکشه لطفا نیا اونم گفت چی داری میگی من عمرا یه لحظه وقتی تو اونجایی من نمیتونم آروم باشم میامو نجاتت میدم تا اومدم بگم اما قطع کرد گفتم اوهی چرا قطع کردی یهو ماسکشو کشید پایین و دیدمش ییبو بود حروم زاده ییبو بود گفتم آشغاله عوضی چرا منو آوردی اینجا هااااااااننننننن چرا منو آوردی اینجا گفتش ببند دهنتو من بهت گفتم اگه یه روزی پیدات کنم هیچی جلودارم نیست نگفتم چیزی نگفتو یه مشت محکم زد تو صورتم که صندلی افتادو بیهوش شدم بعد چند دقیقه دیدم شنیدم ییبو به ژان میگه من به اون بمب چسبوندم اگه نیای تا الان اون میمیره شنیدم که ژان گفت من دم خونتم گفتش خوبه بیا بالا و باوشیتو ببر منم بمب و خنسا میکنم فقط زود چون ممکنه پشیمون بشم من دوباره بیهوش شدم چشام باز کردم دیدم ژان اومده بود بالا سرم ولی تو بیمارستان نبود من و بلند کرد و برد به بیمارستان ییبوم دستگیر شد چند روز بعد من بخاطر ترس زیاد بهوش اومدم ژانم بقلم نشسته بود خواب بود معلوم نبود چقدر خواب بودم بعد با دیدن موهای پریشونش دستمو لایه موهاش کردم و سافشون کردم منم شیطونیم گل کرد موی بالاشو گرفتم بستم که یهو بیدار شد منم چشامو بستم پاشد منم داشتم میخندیدم تو دلم یهو اومد جلو چشامو باز کردم دیدم بالاسرمه یه چیزم جلو موهاشه و بالایه خندم گرفت گفتم ژان موهاتو رفت نگاه کرد مرد از خنده
ما وانمود کردیم باهم اوخت شدیم و دوست بعد من از ژان خداحافظی کردمژان شماره تلفنشو داد منم دادم گفتش دوساعت دیگه بیا به این آدرس که میگم منم گفتم باشه بقلش کردم و لپاشو بوسیدمو خداحافظی کردم رفت بیرون یکن گشتم هوا خوردم اینور اونور یهو همینجور که راه میرفتم یکی جلو دهنمو گرفت و بیهوشم کرد بعد چند ساعت تو یه خونه قدیمیه نیمه کاره بودم اونجا بهوش اومدم بعد یه پسرم اونجا بود پشتشو کرده بود بهم من ندیدمش ماسک زده بود گفتم هی تو کی هستی چرا منو آوردی اینجا دیدم چاقورو در آورد گذاشت رو گلوم و گفت اگه جیکت در بیاد میمیری اونم شماره ژانو ازم گرفت و بهش زنگ زد و تهدید کرد گفت الو ببین باوشیت دست منه اگه میخوای ببینیش باید تا فردا قبل از طلوع آفتاب بیای اینجا اگه بگذره دیگه باوشیتو نمیبینی ژان اومد گفت ای عوضیه آشغال اگه بلایی سرش بیاد یهو پرید وسط گفت همینی که گفتم بیا باهاش حرف بزن گوشیو گذاشت دم گوشم با گریه و ترسی که داشتم گفتم ژان نیا اون تو رو میکشه لطفا نیا اونم گفت چی داری میگی من عمرا یه لحظه وقتی تو اونجایی من نمیتونم آروم باشم میامو نجاتت میدم تا اومدم بگم اما قطع کرد گفتم اوهی چرا قطع کردی یهو ماسکشو کشید پایین و دیدمش ییبو بود حروم زاده ییبو بود گفتم آشغاله عوضی چرا منو آوردی اینجا هااااااااننننننن چرا منو آوردی اینجا گفتش ببند دهنتو من بهت گفتم اگه یه روزی پیدات کنم هیچی جلودارم نیست نگفتم چیزی نگفتو یه مشت محکم زد تو صورتم که صندلی افتادو بیهوش شدم بعد چند دقیقه دیدم شنیدم ییبو به ژان میگه من به اون بمب چسبوندم اگه نیای تا الان اون میمیره شنیدم که ژان گفت من دم خونتم گفتش خوبه بیا بالا و باوشیتو ببر منم بمب و خنسا میکنم فقط زود چون ممکنه پشیمون بشم من دوباره بیهوش شدم چشام باز کردم دیدم ژان اومده بود بالا سرم ولی تو بیمارستان نبود من و بلند کرد و برد به بیمارستان ییبوم دستگیر شد چند روز بعد من بخاطر ترس زیاد بهوش اومدم ژانم بقلم نشسته بود خواب بود معلوم نبود چقدر خواب بودم بعد با دیدن موهای پریشونش دستمو لایه موهاش کردم و سافشون کردم منم شیطونیم گل کرد موی بالاشو گرفتم بستم که یهو بیدار شد منم چشامو بستم پاشد منم داشتم میخندیدم تو دلم یهو اومد جلو چشامو باز کردم دیدم بالاسرمه یه چیزم جلو موهاشه و بالایه خندم گرفت گفتم ژان موهاتو رفت نگاه کرد مرد از خنده
۷.۸k
۰۶ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.