پارت ۵
#زندگی_من_احساس_من
#غریبه_ای_در_شب
#پارت_۵
*راوی*
بغض ته دلش را قلقلک میداد و می گفت گریه کن دوست داشت گوش بسپارد به حرف های دلش اما توجهی نکرد و خالی شد از حس های اطرافش .
*مریم*
به صدا ها گوش کردم صدای فریاد پدرم هنگام دیدن فوتبال ، صدای موتور ماشین هایی که گهگاهی در کوچه پس کوچه های خالی ویراژ میدادن و اکنون منم اتاقی با لوازم و نقاشی های روی دیوار و خاطرات حک شده ی دنیای کودکی ام.
سفری به دنیای کودکی کردم به دنیایی که چیز زیادی در ذهنم نیست و شاید هم من دلم نمی خواهد چیزی به یاد بیاورم منم ، خاطراتم و احساساتم...
پیش دبستانی بودم که همه ی عالم و ادم تو مدرسه با من مثل دشمن خونی بودن همین باعث شد مادرم مدرسمو عوض کنه و به مدرسه ی پرورش برم فارسیم عالی بود چون با دانشجوهای زیادی دیدار می کردم تو کلاس جدید با سه نفر دوست صمیمی شدم سونیا ، ایلین و هانیه بهترین دوستانم شدند . تابستان که فرا رسید با زوق و شوق به خواست مادرم در کلاس زبان حضور پیدا کردم چیزی از کلاس به یاد ندارم کمی به جلوتر فکر می کنم چیز زیادی به ذهنم خطور نمی کند فقط تصاویر مبهمی در جلوی چشمانم ایجاد می شود...
#غریبه_ای_در_شب
#پارت_۵
*راوی*
بغض ته دلش را قلقلک میداد و می گفت گریه کن دوست داشت گوش بسپارد به حرف های دلش اما توجهی نکرد و خالی شد از حس های اطرافش .
*مریم*
به صدا ها گوش کردم صدای فریاد پدرم هنگام دیدن فوتبال ، صدای موتور ماشین هایی که گهگاهی در کوچه پس کوچه های خالی ویراژ میدادن و اکنون منم اتاقی با لوازم و نقاشی های روی دیوار و خاطرات حک شده ی دنیای کودکی ام.
سفری به دنیای کودکی کردم به دنیایی که چیز زیادی در ذهنم نیست و شاید هم من دلم نمی خواهد چیزی به یاد بیاورم منم ، خاطراتم و احساساتم...
پیش دبستانی بودم که همه ی عالم و ادم تو مدرسه با من مثل دشمن خونی بودن همین باعث شد مادرم مدرسمو عوض کنه و به مدرسه ی پرورش برم فارسیم عالی بود چون با دانشجوهای زیادی دیدار می کردم تو کلاس جدید با سه نفر دوست صمیمی شدم سونیا ، ایلین و هانیه بهترین دوستانم شدند . تابستان که فرا رسید با زوق و شوق به خواست مادرم در کلاس زبان حضور پیدا کردم چیزی از کلاس به یاد ندارم کمی به جلوتر فکر می کنم چیز زیادی به ذهنم خطور نمی کند فقط تصاویر مبهمی در جلوی چشمانم ایجاد می شود...
۳.۱k
۰۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.