تو مردی رفیق
وقتی خورشید غروب کرد من از باشگاه میام سمت بیرون با خودم حرف میزنم چیکار کنم شبم رو این ها خنده دار نیست این یه زندگیه بحث زندگیه حالا دوست صمیمیم مرده من هیچ دوستی ندارم که خوشحال باشه یا بام حرف بزنه کسی درکم نمیکنه این سخته خوب ولی ولی من حالم خوبه اره وقتی وارد خونه میشم همه چی مثل سابق نیست صداها ساکتن خاموشی این خنده دار نیست اصلا اینا همش سکوته و خاموشی پر از تاریکی به عکس خودمو رفیقم نگاه میکن میبینم چقدر متاسفم برای اون اون درکم میکرد میفهمیدم اون خانوادم بود حالا باید غروب رو بگذرونم سلهارو تنهایی سیگارو از خط عبور بدم خط قرمزو رد کنم تمز نگه ندارم اینا خاطره قراره بشن منم یروزی میمیرم هرچند ولی نباید انقدر نیاید آنقدر رفاقتمون تموم می شد
۲.۴k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳