ร.ค.ђ.ค.г:
ร.ค.ђ.ค.г:
#اگه_بدونی
#قسمت_دوم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
من شرط شما رو قبول میکنم..... لاله و سروش دو نفری گفتن:
_ سوگند!!
همون موقع مامان بخش زمین شد .....
مامانو به همراه بچه ها به بیمارستان منتقل کردیم .... فشارش خیلی پایین بود.... بهش سرم وصل کردن
وقتی بهوش اومد صدام زد ... به سمتش رفتم :
_ جونم مامانی؟؟
سعی میکرد واضح حرف بزنه:
_ اینکارو با زندگیت نکن !!
_ عزیزم ابن تصمیم خودمه ... من خودم این راهو انتخاب کردم .... قرار نیست بمیرم که قرار ه
ازدواج کنم ...
_ گولم نزن تو خودتم خوب میدونی اون میخواد ازت انتقام بگیره!
_ نه مامانی هیچی نمیشه بهم اعتماد کن .... من تحمل میکنم ..... من زندگیمو با اون میسازم ..
_ پس سروش چی؟؟
با شنیدن اسم سروش احساس گناه کردم ..... اون خیلی بخاطر من اذیت شده بود .. حقش نبود ولی من
چاره ی دیگه ای نداشتم ... باید اینکارو میکردم ....محکم جواب دادم:
_ برای اون از من بهترم پیدا میشه... اون منو درک میکنه مطمئنم...
از اتاق خارج شدم تا مامان استراحت کنه ..... که یه دفعه سروش جلوم سبز شد .... و گفت:
_ سوگند تو که واقعا نمیخوای این کارو کنی؟؟ بگو همش دوروغ!!
سرمو انداختم پایین و اروم گفتم:
_ متاسفم سروش ..... ولی من مجبورم .....
پوز خند عصبیه زد و گفت:
_ مجبوری؟؟!!! مطمئن باش بابات حاضر بمیره ولی تو این حماقتو نکنی!!
_ من این حماقتو میکنم ..... چون این زندگی خودمه ... خودمم میدونم باید چی کار کنم ! نمیخواستم
باهات بازی کنم .... این تقصیر من نیست که دنیا انقدر بی رحمه .... خواهش میکنم درکم کن ... خواهش میکنم..
سروش عصبانی نگاهم که و با حرص ازم دور شد ...... همون موقع لاله کنارم ایستاد و با صداش منو به خودم اوورد:
_ سوگند تو نباید این کارو بکنی! خودت داری زندگیتو خراب میکنه !! این بابایی که من دیدم مثل ادمای
روانی میمونه .... با چشاش ادمو درسته قورت میده !! اون میخواد اذیتت کنه ! خودتو ننداز تو چاه!
_ لاله من حاضرم هر کاری بکنم تا بابام از زندان بیاد بیرون .... خودت وضع زندگیمونو نگاه کن ...
اگه بابا بره ... من...
با گریه ادامه دادم:
_ من مامانمم از دست میدم ..... دیگه زندگی کردن برام هیچ معنایی نداره !! خودتو بذار جای من ... تو بودی
چیکار میکردی؟؟
یکم ساکت شد و بعد جواب داد:
_ چی بگم والا...
سروش رفته بود .... منو و لاله مامانو به خونه اووردیم ... از لاله کلی تشکر کردم اونم گفت:
_ سوگند این حرفا چیه ؟؟! من مثل خواهرتم !! درسته تو داری این حماقتو میکنی ولی من هنوزم با توام !!
هنوزم پای دوستیمون هستم !! پس خواهشا انقدر تشکر نکن....
گونشو بوسیدم گفتم:
_ باشه عزیزم ...
لبخند زد و گفت:
_ امیدوارم درست تصمیم بگیری دلم نمیخواد پشیمون ببینمت سوگند .... خوب به کاری که میخوای بکنی
فکر کن !! من دیگه باید برم عزیزم خدافظ...
_ خدافظ ....
******
دو هفته مثل برقو باد گذشت و حالا من سوگند صبوری برای نجات پدرم دارم زندگیمو خوشبختیمو ارزوهامو با
زندگی پدرم عوض میکنم !!نمیدونم چی در انتظارمه ، اخر این نفرت چی قراره بشه ، نمیدونم این پسر روانی
چه نقشه ای تو سرشه!! هنوزم نمیدونم رابطه ی شاهین جهانبخش با پدرم چیه؟؟!!
این چه بازیه؟؟ خسته شدم کی تموم میشه؟؟ اصلا چه جوری میخواد تموم شه؟؟
دلم برای این اتاق کوچیکم تنگ میشه !میدونم باید انتظار بدترین چیزا رو داشته باشم !! توی چشمای مشکی اشوان
نفرت و انتقام فریاد میزنه! خدایا این چه امتحانیه که منو توش قرار دادی؟؟ خدایا خودت کمکم کن... ولی ..... ولی
از حق نگذرم همون چشماش که پر از نفرته ، هر دختری رو به زانو در میاره .... و من قرار از امروز زن
اون به حساب بیام ... ولی میدونم زندگی زیبایی در انتظارم نیست باید منتظر بدتریناش باشم.....
با صدای مامان به خودم برگشتم ... چقدر عقربه ها ی ساعت سریع حرکت میکنن ... حالا موقع رقم
خوردن سرنوشت منه ... باید با این اتاق خدافظی کنم ..... دلم براش تنگ میشه .......
اروم لباسامو از کمد برداشتم شالمو سر کردم و با یه اضطراب روی تخت نشستم یکی از اهنگای سیاوش قمیشی افتادم
که خیلی دوسش داشتم ..... برای این که یکم از استرسم کم بشه از تو ی گوشیم اهنگو پلی کردم ......
بوسه ی باد خزونی با هزار نا مهربونی
زیر گوش برگ تنها میگه طعمه ی خزونی
برگ سبزو تر و تازه رنگ سبزشو میبازه
غرق بوسه های بادو وحشت روزای تازه
میکنه دل از درختو میشه اواره ی کوچه
کوچه ای که یادگاره روزای رفته و پوچه
میشینه گوشه ی کوچه چشم به اسمون میدوزه...
باد روزایی که کوچه زیر سایه ی تنم بود
مهربون ، درخت عاشق مسته عطر نفسم بود
سهمه من از بوسه ی باد چی بگم ای دادو بی داد
همه زردیو تباهی مردنو رفتنه از یاد
سهمه من از بوسه ی باد چی بگم ای دادو بیداد
همه زردیو تباهی مردنو رفتنه از یاد
به خودم تو
#اگه_بدونی
#قسمت_دوم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
من شرط شما رو قبول میکنم..... لاله و سروش دو نفری گفتن:
_ سوگند!!
همون موقع مامان بخش زمین شد .....
مامانو به همراه بچه ها به بیمارستان منتقل کردیم .... فشارش خیلی پایین بود.... بهش سرم وصل کردن
وقتی بهوش اومد صدام زد ... به سمتش رفتم :
_ جونم مامانی؟؟
سعی میکرد واضح حرف بزنه:
_ اینکارو با زندگیت نکن !!
_ عزیزم ابن تصمیم خودمه ... من خودم این راهو انتخاب کردم .... قرار نیست بمیرم که قرار ه
ازدواج کنم ...
_ گولم نزن تو خودتم خوب میدونی اون میخواد ازت انتقام بگیره!
_ نه مامانی هیچی نمیشه بهم اعتماد کن .... من تحمل میکنم ..... من زندگیمو با اون میسازم ..
_ پس سروش چی؟؟
با شنیدن اسم سروش احساس گناه کردم ..... اون خیلی بخاطر من اذیت شده بود .. حقش نبود ولی من
چاره ی دیگه ای نداشتم ... باید اینکارو میکردم ....محکم جواب دادم:
_ برای اون از من بهترم پیدا میشه... اون منو درک میکنه مطمئنم...
از اتاق خارج شدم تا مامان استراحت کنه ..... که یه دفعه سروش جلوم سبز شد .... و گفت:
_ سوگند تو که واقعا نمیخوای این کارو کنی؟؟ بگو همش دوروغ!!
سرمو انداختم پایین و اروم گفتم:
_ متاسفم سروش ..... ولی من مجبورم .....
پوز خند عصبیه زد و گفت:
_ مجبوری؟؟!!! مطمئن باش بابات حاضر بمیره ولی تو این حماقتو نکنی!!
_ من این حماقتو میکنم ..... چون این زندگی خودمه ... خودمم میدونم باید چی کار کنم ! نمیخواستم
باهات بازی کنم .... این تقصیر من نیست که دنیا انقدر بی رحمه .... خواهش میکنم درکم کن ... خواهش میکنم..
سروش عصبانی نگاهم که و با حرص ازم دور شد ...... همون موقع لاله کنارم ایستاد و با صداش منو به خودم اوورد:
_ سوگند تو نباید این کارو بکنی! خودت داری زندگیتو خراب میکنه !! این بابایی که من دیدم مثل ادمای
روانی میمونه .... با چشاش ادمو درسته قورت میده !! اون میخواد اذیتت کنه ! خودتو ننداز تو چاه!
_ لاله من حاضرم هر کاری بکنم تا بابام از زندان بیاد بیرون .... خودت وضع زندگیمونو نگاه کن ...
اگه بابا بره ... من...
با گریه ادامه دادم:
_ من مامانمم از دست میدم ..... دیگه زندگی کردن برام هیچ معنایی نداره !! خودتو بذار جای من ... تو بودی
چیکار میکردی؟؟
یکم ساکت شد و بعد جواب داد:
_ چی بگم والا...
سروش رفته بود .... منو و لاله مامانو به خونه اووردیم ... از لاله کلی تشکر کردم اونم گفت:
_ سوگند این حرفا چیه ؟؟! من مثل خواهرتم !! درسته تو داری این حماقتو میکنی ولی من هنوزم با توام !!
هنوزم پای دوستیمون هستم !! پس خواهشا انقدر تشکر نکن....
گونشو بوسیدم گفتم:
_ باشه عزیزم ...
لبخند زد و گفت:
_ امیدوارم درست تصمیم بگیری دلم نمیخواد پشیمون ببینمت سوگند .... خوب به کاری که میخوای بکنی
فکر کن !! من دیگه باید برم عزیزم خدافظ...
_ خدافظ ....
******
دو هفته مثل برقو باد گذشت و حالا من سوگند صبوری برای نجات پدرم دارم زندگیمو خوشبختیمو ارزوهامو با
زندگی پدرم عوض میکنم !!نمیدونم چی در انتظارمه ، اخر این نفرت چی قراره بشه ، نمیدونم این پسر روانی
چه نقشه ای تو سرشه!! هنوزم نمیدونم رابطه ی شاهین جهانبخش با پدرم چیه؟؟!!
این چه بازیه؟؟ خسته شدم کی تموم میشه؟؟ اصلا چه جوری میخواد تموم شه؟؟
دلم برای این اتاق کوچیکم تنگ میشه !میدونم باید انتظار بدترین چیزا رو داشته باشم !! توی چشمای مشکی اشوان
نفرت و انتقام فریاد میزنه! خدایا این چه امتحانیه که منو توش قرار دادی؟؟ خدایا خودت کمکم کن... ولی ..... ولی
از حق نگذرم همون چشماش که پر از نفرته ، هر دختری رو به زانو در میاره .... و من قرار از امروز زن
اون به حساب بیام ... ولی میدونم زندگی زیبایی در انتظارم نیست باید منتظر بدتریناش باشم.....
با صدای مامان به خودم برگشتم ... چقدر عقربه ها ی ساعت سریع حرکت میکنن ... حالا موقع رقم
خوردن سرنوشت منه ... باید با این اتاق خدافظی کنم ..... دلم براش تنگ میشه .......
اروم لباسامو از کمد برداشتم شالمو سر کردم و با یه اضطراب روی تخت نشستم یکی از اهنگای سیاوش قمیشی افتادم
که خیلی دوسش داشتم ..... برای این که یکم از استرسم کم بشه از تو ی گوشیم اهنگو پلی کردم ......
بوسه ی باد خزونی با هزار نا مهربونی
زیر گوش برگ تنها میگه طعمه ی خزونی
برگ سبزو تر و تازه رنگ سبزشو میبازه
غرق بوسه های بادو وحشت روزای تازه
میکنه دل از درختو میشه اواره ی کوچه
کوچه ای که یادگاره روزای رفته و پوچه
میشینه گوشه ی کوچه چشم به اسمون میدوزه...
باد روزایی که کوچه زیر سایه ی تنم بود
مهربون ، درخت عاشق مسته عطر نفسم بود
سهمه من از بوسه ی باد چی بگم ای دادو بی داد
همه زردیو تباهی مردنو رفتنه از یاد
سهمه من از بوسه ی باد چی بگم ای دادو بیداد
همه زردیو تباهی مردنو رفتنه از یاد
به خودم تو
۴۰.۶k
۰۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.