دنیای دروغین پارت چهارم
کیارو درباره انگیزه اش برای فرار حقیقت را به نائومی گفته بود. ولی این «تنها» انگیزه اش نبود. انگیزه دومش را به نائومی نگفته بود زیرا می ترسید عملیات فرار ناموفق باشد و نه تنها او به هدفش نرسد ، بلکه نائومی را هم به دلایل احساسی وارد ماجرا کرده باشد.
اگر موفق می شدند ، بعدا درباره انگیزه دومش به نائومی می گفت و اگر نه ، بعدا خودش دوباره اقدام به فرار می کرد. این بار به تنهایی.
روز کریسمس مربی ها دور تا دور ساختمان می چرخیدند و مطمئن می شدند که همه چیز برای روز تولد عیسی مسیح آماده است. همه بچه ها توی حال و هوای کریسمس بودند ، غیر از نائومی و کیارو که اضطراب مثل یک ویروس کشنده به جانشان افتاده بود.به زور چیزی از گلویشان پایین می رفت و انگار سرشان پر از هوا بود.
تا ظهر خبری نشد. از ساعت دو بعدازظهر کم کم سر و کله سازمان های خیریه پیدا شد. بعضی دولتی و بعضی دیگر مردمی.
هنوز به اندازه کافی شلوغ نشده بود ، ولی نائومی و کیارو مدام دور و بر طبقه دوم پرسه می زدند تا به محض فراهم شدن شرایط مناسب از پنجره پایین بروند.
«شرایط مناسب» دقیقا رأس ساعت پنج و بیست و هفت دقیقه فراهم شد. هدیه های کریسمس اندک بچه ها از طرف سازمان های خیریه رسیده بود و همه به طرف سالن کلیسا هجوم برده بودند.
دو دختر به سمت پنجره رفتند ، پرده های کهنه خردلی رنگ را کنار زدند و پنجره را باز کردند. لولاهایش کمی گیر داشت ولی مشکلی ایجاد نمی کرد.
کیارو از پنجره به پایین نگاه کرد. حدود ده متر از زمین فاصله داشتند. ناودان هم دقیقا کنار پنجره بود. نائومی میزی را آورد و زیر پنجره قرار داد ، روی میز رفت و یک پایش را روی لبه پنجره گذاشت. هر دو دستش را به کناره های پنجره گرفت و یکی دو بار بدنش را تاب داد تا راحت تر به ناودان برسد.
لحظه ای که از روی لبه پنجره بلند شد فقط یک ثانیه بود. ولی یک ثانیه پر از دلهره.
زیر پایش ناگهان خالی شده بود و دستانش فقط هوا را لمس می کردند. در همان یک ثانیه به نظرش رسید که ناودان از پنجره خیلی فاصله دارد. دو دستی لوله ناودان را چنگ زد و سعی کرد خودش را بالا نگه دارد.
پای چپش روی گیره ناودان بود و پای راستش داخل شکاف بین آجرها. کیارو هنوز لب پنجره ایستاده بود و منتظر بود نائومی پایین برود. نائومی پای راستش را آزاد کرد و و دنبال جای پا گشت. بالاخره توانست آرام آرام از ناودان پایین برود.
به محض اینکه کمی پایین رفت ، کیارو هم خودش را به ناودان چسباند و با نهایت احتیاط شروع به پایین رفتن کرد. تقریبا حدود یک و نیم فوت پایین رفته بودند که صدایی ناله مانند نفس کیارو را بند آورد. صدا بیش از حد نزدیک بود. شاید از زید دست خودش.
گیره ناودان داشت از جا کنده می شد.
اگر موفق می شدند ، بعدا درباره انگیزه دومش به نائومی می گفت و اگر نه ، بعدا خودش دوباره اقدام به فرار می کرد. این بار به تنهایی.
روز کریسمس مربی ها دور تا دور ساختمان می چرخیدند و مطمئن می شدند که همه چیز برای روز تولد عیسی مسیح آماده است. همه بچه ها توی حال و هوای کریسمس بودند ، غیر از نائومی و کیارو که اضطراب مثل یک ویروس کشنده به جانشان افتاده بود.به زور چیزی از گلویشان پایین می رفت و انگار سرشان پر از هوا بود.
تا ظهر خبری نشد. از ساعت دو بعدازظهر کم کم سر و کله سازمان های خیریه پیدا شد. بعضی دولتی و بعضی دیگر مردمی.
هنوز به اندازه کافی شلوغ نشده بود ، ولی نائومی و کیارو مدام دور و بر طبقه دوم پرسه می زدند تا به محض فراهم شدن شرایط مناسب از پنجره پایین بروند.
«شرایط مناسب» دقیقا رأس ساعت پنج و بیست و هفت دقیقه فراهم شد. هدیه های کریسمس اندک بچه ها از طرف سازمان های خیریه رسیده بود و همه به طرف سالن کلیسا هجوم برده بودند.
دو دختر به سمت پنجره رفتند ، پرده های کهنه خردلی رنگ را کنار زدند و پنجره را باز کردند. لولاهایش کمی گیر داشت ولی مشکلی ایجاد نمی کرد.
کیارو از پنجره به پایین نگاه کرد. حدود ده متر از زمین فاصله داشتند. ناودان هم دقیقا کنار پنجره بود. نائومی میزی را آورد و زیر پنجره قرار داد ، روی میز رفت و یک پایش را روی لبه پنجره گذاشت. هر دو دستش را به کناره های پنجره گرفت و یکی دو بار بدنش را تاب داد تا راحت تر به ناودان برسد.
لحظه ای که از روی لبه پنجره بلند شد فقط یک ثانیه بود. ولی یک ثانیه پر از دلهره.
زیر پایش ناگهان خالی شده بود و دستانش فقط هوا را لمس می کردند. در همان یک ثانیه به نظرش رسید که ناودان از پنجره خیلی فاصله دارد. دو دستی لوله ناودان را چنگ زد و سعی کرد خودش را بالا نگه دارد.
پای چپش روی گیره ناودان بود و پای راستش داخل شکاف بین آجرها. کیارو هنوز لب پنجره ایستاده بود و منتظر بود نائومی پایین برود. نائومی پای راستش را آزاد کرد و و دنبال جای پا گشت. بالاخره توانست آرام آرام از ناودان پایین برود.
به محض اینکه کمی پایین رفت ، کیارو هم خودش را به ناودان چسباند و با نهایت احتیاط شروع به پایین رفتن کرد. تقریبا حدود یک و نیم فوت پایین رفته بودند که صدایی ناله مانند نفس کیارو را بند آورد. صدا بیش از حد نزدیک بود. شاید از زید دست خودش.
گیره ناودان داشت از جا کنده می شد.
۳.۷k
۰۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.