چند پارتی تهیونگ و جونگ کوک
ρムЯイ5
که در همون حین تلفن تهیونگ زنگ میخوره تهیونگ میره به سمت تلفن و جواب میده :
بله؟
...:آقای کیم خواستم بهتون اطلاع بدم که ساعت ۶ باید برای بستن قرار داد تشریف بیارید
تهیونگ:چی ؟ ولی مگه ساعت ۹ نبود؟
...:بله بود اما بخاطر دلایلی باید زودتر انجامش بدیم
تهیونگ:خیلی خب باشه پس من و آقای جئون ساعت ۶ اونحا هستیم
...:خیلی ممنون از همکاریتون خدانگهدار
تهیونگ:خدافظ
تهیونگ گوشی رو قطع می کنه و خیره میشه به چهره سوالی ا.ت
ا.ت:چیزی شده؟
تهیونگ:نه بیبی کوچولو فقط گفتن برا بستن قرار داد باید ۶ اونجا باشیم
ا.ت:ولی الان که ساعت ۲ هست
تهیونگ :دقیقا و الان باید بریم
ا.ت:خب نمیشه نرین
تهیونگ:ما قبلا راجبش حرف زدیم ات
ا.ت:ولی عادلانه نیس چرا من نیام؟
تهیونگ:بسه ات نمیخوام راجبش صحبت کنم
ا.ت:پس با منم دیگه حرف نزن
تهیونگ که عصبی شده بود با داد میگه:این کارا یعنی چی؟
ا.ت:یعنی همین ک گفتم تو اصلا منو درک نمیکنی
تهی نگ:من درک نمیکنممم؟
ا.ت:نه پس منن اصلا ازت بدم میاد کیممم
تهیونگ میاد فک ا.ت رو محکم میگیره و میگه:خفه شوووو (داد)
و اونقدر فکشو فشارمیده که اشک ا.ت در میاد
تهیونگ با ضرب فکشو ول میکنه و بلند میشه:اونقدر اینجا میمونی تا آدم شی دختره بی لیاقت
و میره بیرون و در رو قفل میکنه
ا.ت از روی تخت بلند میشه و محکم روی در میزنه
ا.ت:این در فا*کی رو باز کن لعنتیییی مگه من عروسک خیمه شب بازیتم که اینکارو میکنی ؟؟؟
ویو جونگ کوک
داشتم سینی رو بر میداشتم که با شنیدن صدای ا.ت سریع رفتم بالا و تهیونگ رو پشت در دیدم که وایساده بود رفتم پیشش و گفتم:چیشده ؟چرا درو قفل کردی؟
تهیونگ:یکم پیش آقای لی زنگ زد گفت باید ساعت ۵آلمان باشین ا.تم گفت منم میام و از این حرفا دعوامون شد منم درو روش قفل کردم
_____________
لایک؟کامنت؟چطوربود؟
که در همون حین تلفن تهیونگ زنگ میخوره تهیونگ میره به سمت تلفن و جواب میده :
بله؟
...:آقای کیم خواستم بهتون اطلاع بدم که ساعت ۶ باید برای بستن قرار داد تشریف بیارید
تهیونگ:چی ؟ ولی مگه ساعت ۹ نبود؟
...:بله بود اما بخاطر دلایلی باید زودتر انجامش بدیم
تهیونگ:خیلی خب باشه پس من و آقای جئون ساعت ۶ اونحا هستیم
...:خیلی ممنون از همکاریتون خدانگهدار
تهیونگ:خدافظ
تهیونگ گوشی رو قطع می کنه و خیره میشه به چهره سوالی ا.ت
ا.ت:چیزی شده؟
تهیونگ:نه بیبی کوچولو فقط گفتن برا بستن قرار داد باید ۶ اونجا باشیم
ا.ت:ولی الان که ساعت ۲ هست
تهیونگ :دقیقا و الان باید بریم
ا.ت:خب نمیشه نرین
تهیونگ:ما قبلا راجبش حرف زدیم ات
ا.ت:ولی عادلانه نیس چرا من نیام؟
تهیونگ:بسه ات نمیخوام راجبش صحبت کنم
ا.ت:پس با منم دیگه حرف نزن
تهیونگ که عصبی شده بود با داد میگه:این کارا یعنی چی؟
ا.ت:یعنی همین ک گفتم تو اصلا منو درک نمیکنی
تهی نگ:من درک نمیکنممم؟
ا.ت:نه پس منن اصلا ازت بدم میاد کیممم
تهیونگ میاد فک ا.ت رو محکم میگیره و میگه:خفه شوووو (داد)
و اونقدر فکشو فشارمیده که اشک ا.ت در میاد
تهیونگ با ضرب فکشو ول میکنه و بلند میشه:اونقدر اینجا میمونی تا آدم شی دختره بی لیاقت
و میره بیرون و در رو قفل میکنه
ا.ت از روی تخت بلند میشه و محکم روی در میزنه
ا.ت:این در فا*کی رو باز کن لعنتیییی مگه من عروسک خیمه شب بازیتم که اینکارو میکنی ؟؟؟
ویو جونگ کوک
داشتم سینی رو بر میداشتم که با شنیدن صدای ا.ت سریع رفتم بالا و تهیونگ رو پشت در دیدم که وایساده بود رفتم پیشش و گفتم:چیشده ؟چرا درو قفل کردی؟
تهیونگ:یکم پیش آقای لی زنگ زد گفت باید ساعت ۵آلمان باشین ا.تم گفت منم میام و از این حرفا دعوامون شد منم درو روش قفل کردم
_____________
لایک؟کامنت؟چطوربود؟
۸.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.