قشنگ ترین عذاب من پارت ۱۲
قشنگ ترین عذاب من پارت ۱۲
ویو تهیونگ
وقتی فهمیدم جیمین بهش گفته توله خونم به جوش اومد .
نمیدونم چه دلیلی داشت ، نمیدونم بخاطر چی . اما خوشم نمیومد بهش بد بگن
یکم با جیمین حرف زدم و رفت بیرون
اما بعد ۱۵ مین جونگ کوک وارد اتاق شد و گفت داره میره .
نمیخواستم قبول کنم ؛ در واقع نمیخواستم از اینجا جم بخوره ... پس فقط ۲ ساعت گذاشتم بره و در عوض باید جبران میکرد
وقتی رفت ، به بیرون خیره شدم
هوا باد و بارون بود . نگاهم رفت سمت موتور بزرگ و مشکی جلو در شرکت . وقتی جونگ کوک رفت سمتش متوجه شدم برا اونه
نگاهم روش قفل بود و با اینکه رفته بود اما بازم نمیتونستم چشمام رو دور کنم
با زده شدن در به خودم اومدم و صدام رو صاف کردم
ته : اهم...بله؟؟
یونگی : منم
ته : بیا داخل
یونگی : سلام بر رومخ اعظم
ته : یونگی!! صد دفه گفتم اینجوری نگو.
یونگی : چته ؟ این چند روزه خیلی به بچه ها میپری ...
ته : ک...کی؟ من!؟
یونگی : نه عمم/:
ته : خب...آخه...آخه میرن رو اعصابم
یونگی : اوهوع ، از کی تا حالا شوخی کردن با اون بچه مساوی شده با رو اعصاب رفتن تو؟؟(پوزخند)
ته : یاااا....ربطی به اون نداره
یونگی : جون عمه ات
ته : عمه من عمه تو ام هستا
یونگی : به یه ورم که خال داره ، مارک...
ته : یونگیییییی(بلند)
یونگی : خیله خب بابا . یادم رفته بود خوشت نمیاد
ته : برو بیرون میخوام تمرکز کنم
یونگی : عه!! از کی تا حالا برای تمرکز کردن منو بیرون میکنی؟؟(پوزخند)
ته : هیونگ کرم نریز . برو دیگه
یونگی : آخیشش نمیرم
ته : به کی...کیفم
یونگی : بی تربیت بچه اینجاست /:
ته : ها؟؟
با اشاره یونگی نگاهم رفت دم در که دیدم جیمین با یه حالت کیوت و بغضی گوشه در وایستاده... نگاش میکردم که اومد تو و نشست رو به روم
ته : فرمایش؟؟
جیمین : یه چی بگم؟
ته : هوم؟
جیمین : الان که کس غریبه ای هم نیست اینجا .... تو ... جونگ کوک دوست داری؟؟
ته و یونگی : چییییی؟؟!
جیمین : مرض...صداتون تا هفت پشت ساختمون رفت گوساله ها //:
ته : من چرا باید اون بی مخُ دوست داشته باشم؟؟(تعجب)
ویو تهیونگ
وقتی فهمیدم جیمین بهش گفته توله خونم به جوش اومد .
نمیدونم چه دلیلی داشت ، نمیدونم بخاطر چی . اما خوشم نمیومد بهش بد بگن
یکم با جیمین حرف زدم و رفت بیرون
اما بعد ۱۵ مین جونگ کوک وارد اتاق شد و گفت داره میره .
نمیخواستم قبول کنم ؛ در واقع نمیخواستم از اینجا جم بخوره ... پس فقط ۲ ساعت گذاشتم بره و در عوض باید جبران میکرد
وقتی رفت ، به بیرون خیره شدم
هوا باد و بارون بود . نگاهم رفت سمت موتور بزرگ و مشکی جلو در شرکت . وقتی جونگ کوک رفت سمتش متوجه شدم برا اونه
نگاهم روش قفل بود و با اینکه رفته بود اما بازم نمیتونستم چشمام رو دور کنم
با زده شدن در به خودم اومدم و صدام رو صاف کردم
ته : اهم...بله؟؟
یونگی : منم
ته : بیا داخل
یونگی : سلام بر رومخ اعظم
ته : یونگی!! صد دفه گفتم اینجوری نگو.
یونگی : چته ؟ این چند روزه خیلی به بچه ها میپری ...
ته : ک...کی؟ من!؟
یونگی : نه عمم/:
ته : خب...آخه...آخه میرن رو اعصابم
یونگی : اوهوع ، از کی تا حالا شوخی کردن با اون بچه مساوی شده با رو اعصاب رفتن تو؟؟(پوزخند)
ته : یاااا....ربطی به اون نداره
یونگی : جون عمه ات
ته : عمه من عمه تو ام هستا
یونگی : به یه ورم که خال داره ، مارک...
ته : یونگیییییی(بلند)
یونگی : خیله خب بابا . یادم رفته بود خوشت نمیاد
ته : برو بیرون میخوام تمرکز کنم
یونگی : عه!! از کی تا حالا برای تمرکز کردن منو بیرون میکنی؟؟(پوزخند)
ته : هیونگ کرم نریز . برو دیگه
یونگی : آخیشش نمیرم
ته : به کی...کیفم
یونگی : بی تربیت بچه اینجاست /:
ته : ها؟؟
با اشاره یونگی نگاهم رفت دم در که دیدم جیمین با یه حالت کیوت و بغضی گوشه در وایستاده... نگاش میکردم که اومد تو و نشست رو به روم
ته : فرمایش؟؟
جیمین : یه چی بگم؟
ته : هوم؟
جیمین : الان که کس غریبه ای هم نیست اینجا .... تو ... جونگ کوک دوست داری؟؟
ته و یونگی : چییییی؟؟!
جیمین : مرض...صداتون تا هفت پشت ساختمون رفت گوساله ها //:
ته : من چرا باید اون بی مخُ دوست داشته باشم؟؟(تعجب)
۳.۰k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.