دلبآخته part:9
تهیونگ از این حرف کوک کمی تعجب کردو این جمله تو ذهنش تکرار میشد...«بغلم بمون تا بخوابی». تهیونگ بخاطر اینکه علاقه ای به جنس مخالفش نداشت و امگا بود از طرف خانوادش طرد شد و از بچگیش تنها میخوابید و هیچ خبری از بغل پدر مادر و بوس شب بخیر و قصه و لالایی خوندن نبود...میشه گفت تهیونگ همه اون چیزهایی که برای بچه ها یک کار معمولی بود رو از ته دل آرزو میکرد ولی دریغ از یک لحظه محبت...
برای همین از محبت های جونگکوک میترسید. اون فقط یه برده بود ولی اگه این حس از کراش زدن بیشتر میشد چی؟میتونست بدستش بیاره؟خانواده کوک چی؟قبولش میکردن؟اصلا خود کوک احساسی به تهیونگ داره؟اگه وابسته بشه و آسیب ببینه چی؟اون از همین میترسید...از اینکه یکی دیگه هم مثل خانواده اش ترکش کنه. پسرک واقعا تحمل یه درد دیگه رو نداشت...
ناگهان قطره اشکی از چشم تهیونگ چکید که از چشم پسر بزرگتر دور نماند
-انقد درد داری؟گریه نکن میبرمت حموم خب؟(با صدای بم)
+نزدیکم نیاید ارباب. حالم خوبه...
تهیونگ جهتش رو عوض کرد و پشت به کوک خوابید
-هر جور راحتی تهیونگی.
.
.
چند روز به همین منوال ادامه پیدا کرد...شبها رابطه داشتن و چیزی که نمیشد نادیده اش گرفت محبت کوک به تهیونگ بود. اون خیلی مهربون و خوش رفتار شده بود و بعضی روزا براش گل میخریدو بعضی روزا هم به خدمتکارا مرخصی میداد تا خودش برای ته آشپزی کنه. حتی تهیونگ هم احساس صمیمیت میکرد و از شباشون هم نهایت لذت رو میبرد...خواسته قلبیش این بود که این یک ماه هیچوقت تموم نشه و حس میکرد زندگیش بدون جونگکوک از اینی که هست بدتر میشه.
-بیب مریض شدی؟
+(سرفه)نمیدونم ارباب...من خیلی سرم درد میکنه...
امروز هم از همون روزایی بود که کوک به همه ی خدمتکاراش مرخصی داده بود پس خودش برای تهیونگ سوپ پخت و به اتاقش برد.
-بیب بخور برات مفیده
+خیلی ممنونم(اروم)
-اومم حالا با به بیبی مریض چیکار کنیم؟مثل اینکه امشب نمیتونم بفاکش بدم... کوک به تهیونگ خیره بود و اینا رو زمزمه میکرد و ته هم سعی میکرد اروم باشه و غذاشو تموم کنه.
+معذرت میخوام ارباب...اگه اون روز زیر بارون نمیرفتم اینجوری نمیشد.
-هیشش. به نعفته غذاتو بخوری تا خوب شی...من واقعا به بدنت نیاز دارم تهیونگی!این یه دستوره...
.
#تهکوک #ویکوک #جونگکوک #تهیونگ #سناریو #فیکشن #بنگتن #آرمی #رمان #بی-تی-اس #نویسنده #کره #کوک #ته #وی
برای همین از محبت های جونگکوک میترسید. اون فقط یه برده بود ولی اگه این حس از کراش زدن بیشتر میشد چی؟میتونست بدستش بیاره؟خانواده کوک چی؟قبولش میکردن؟اصلا خود کوک احساسی به تهیونگ داره؟اگه وابسته بشه و آسیب ببینه چی؟اون از همین میترسید...از اینکه یکی دیگه هم مثل خانواده اش ترکش کنه. پسرک واقعا تحمل یه درد دیگه رو نداشت...
ناگهان قطره اشکی از چشم تهیونگ چکید که از چشم پسر بزرگتر دور نماند
-انقد درد داری؟گریه نکن میبرمت حموم خب؟(با صدای بم)
+نزدیکم نیاید ارباب. حالم خوبه...
تهیونگ جهتش رو عوض کرد و پشت به کوک خوابید
-هر جور راحتی تهیونگی.
.
.
چند روز به همین منوال ادامه پیدا کرد...شبها رابطه داشتن و چیزی که نمیشد نادیده اش گرفت محبت کوک به تهیونگ بود. اون خیلی مهربون و خوش رفتار شده بود و بعضی روزا براش گل میخریدو بعضی روزا هم به خدمتکارا مرخصی میداد تا خودش برای ته آشپزی کنه. حتی تهیونگ هم احساس صمیمیت میکرد و از شباشون هم نهایت لذت رو میبرد...خواسته قلبیش این بود که این یک ماه هیچوقت تموم نشه و حس میکرد زندگیش بدون جونگکوک از اینی که هست بدتر میشه.
-بیب مریض شدی؟
+(سرفه)نمیدونم ارباب...من خیلی سرم درد میکنه...
امروز هم از همون روزایی بود که کوک به همه ی خدمتکاراش مرخصی داده بود پس خودش برای تهیونگ سوپ پخت و به اتاقش برد.
-بیب بخور برات مفیده
+خیلی ممنونم(اروم)
-اومم حالا با به بیبی مریض چیکار کنیم؟مثل اینکه امشب نمیتونم بفاکش بدم... کوک به تهیونگ خیره بود و اینا رو زمزمه میکرد و ته هم سعی میکرد اروم باشه و غذاشو تموم کنه.
+معذرت میخوام ارباب...اگه اون روز زیر بارون نمیرفتم اینجوری نمیشد.
-هیشش. به نعفته غذاتو بخوری تا خوب شی...من واقعا به بدنت نیاز دارم تهیونگی!این یه دستوره...
.
#تهکوک #ویکوک #جونگکوک #تهیونگ #سناریو #فیکشن #بنگتن #آرمی #رمان #بی-تی-اس #نویسنده #کره #کوک #ته #وی
۳.۵k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.