آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part38
خنجر رو از جایش در آورد خنجر از تیزی و تمیزی برق میزد رز دستشو خواست کنارش بکشه که کوک گفت
کوک:اون خیلی تیزه اصلا دستتو یا انگوشتتو بهش نزن
رز:حتی سرش
کوک:اونجا دیگه بدتر برا وقتایی که دست خالی این بدردت میخوره درضمن کار دسته خودمه ها
رز:جدی تو از اینا درست میکنی کوک؟ نگفته بودی بهم
کوک:زیاد انجامش نمیدم
رز:مرسی عزیزم
رز خنجر رو تو جعبش گذاشت و کنارش نگه داشت بعد از چند دقیقه کوک از پدر رز خدافظی کرد و رز اونو تا دم در راهنمایی کرد
رز کوک رو بغل کرد
رز:خیلی خوشحال شدم اومدی خونمون کاش همیشه همینطوری ببینمت
کوک دستشو رو کمر دخترک میکشید و لب زد
کوک:منم خیلی خوشحالم که حالت خوبه و دیگه میتونم مراقبت باشم فردا هم جلو رودخونه منتظرتم دیر نکن
رز:ولی همیشه من زود میام
کوک:آره خیلی بدقولم نه؟
رز:خیلی
کوک لبا دخترک رو آروم بوسید و ازش جدا شد
کوک:دیگه باید برم گل رزم فردا میبینمت توهم برو تو
رز:میبینمت کوکی
و بعد کوک سوار اسبش شد و رفت رز وارد خونه شد
پ.ر:رفت؟
رز:بله بابا
رز جلو رفت و گونه پدرش رو بوسید
رز:ممنون بابا بخاطر تو امشب راحت میخوابم
پ.ر:دخترکم خیالت از همه چی راحت باشه
.....
دخترک صبح با حس سرما بیدار شد چشماشو کمی باز کرد و بلند شد نشست به بیرون نگاه کرد با دیدن دونه های برف لبخندی زد
رز:وایی برف میاد
#part38
خنجر رو از جایش در آورد خنجر از تیزی و تمیزی برق میزد رز دستشو خواست کنارش بکشه که کوک گفت
کوک:اون خیلی تیزه اصلا دستتو یا انگوشتتو بهش نزن
رز:حتی سرش
کوک:اونجا دیگه بدتر برا وقتایی که دست خالی این بدردت میخوره درضمن کار دسته خودمه ها
رز:جدی تو از اینا درست میکنی کوک؟ نگفته بودی بهم
کوک:زیاد انجامش نمیدم
رز:مرسی عزیزم
رز خنجر رو تو جعبش گذاشت و کنارش نگه داشت بعد از چند دقیقه کوک از پدر رز خدافظی کرد و رز اونو تا دم در راهنمایی کرد
رز کوک رو بغل کرد
رز:خیلی خوشحال شدم اومدی خونمون کاش همیشه همینطوری ببینمت
کوک دستشو رو کمر دخترک میکشید و لب زد
کوک:منم خیلی خوشحالم که حالت خوبه و دیگه میتونم مراقبت باشم فردا هم جلو رودخونه منتظرتم دیر نکن
رز:ولی همیشه من زود میام
کوک:آره خیلی بدقولم نه؟
رز:خیلی
کوک لبا دخترک رو آروم بوسید و ازش جدا شد
کوک:دیگه باید برم گل رزم فردا میبینمت توهم برو تو
رز:میبینمت کوکی
و بعد کوک سوار اسبش شد و رفت رز وارد خونه شد
پ.ر:رفت؟
رز:بله بابا
رز جلو رفت و گونه پدرش رو بوسید
رز:ممنون بابا بخاطر تو امشب راحت میخوابم
پ.ر:دخترکم خیالت از همه چی راحت باشه
.....
دخترک صبح با حس سرما بیدار شد چشماشو کمی باز کرد و بلند شد نشست به بیرون نگاه کرد با دیدن دونه های برف لبخندی زد
رز:وایی برف میاد
۱۲.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.