عاشقانه
زمستانست و یخبندان همه با هم بغیر ازمن
پراز عاشق شده تهران همه با هم بغیر ازمن
چراغ خانه ها روشن ،صدای خنده می آید
که گویی آمده مهمان همه با هم بغیر ازمن
و پشت شیشه ی کافه عجب تصویر دلگیری
دو تا دلبر دو تا فنجان همه با هم بغیرازمن
خجالت میکشم حتی از این چتر سیاه خود
دوباره می زند باران همه با هم بغیر ازمن
شبیه آدمی هستم که در سلول تنهایی ست
و بیرون از درِ زندان همه با هم بغیر ازمن
"منوبادِصبا مِسکین دو سرگردانِ بیحاصل"
نکوگفتی توحافظ جان همه با هم بغیرازمن
مفاعیلن مفاعیلن ؛ چه بحر سالمی گفتم !
ردیف و قافیه ،ارکان؛ همه با هم بغیرازمن
پراز عاشق شده تهران همه با هم بغیر ازمن
چراغ خانه ها روشن ،صدای خنده می آید
که گویی آمده مهمان همه با هم بغیر ازمن
و پشت شیشه ی کافه عجب تصویر دلگیری
دو تا دلبر دو تا فنجان همه با هم بغیرازمن
خجالت میکشم حتی از این چتر سیاه خود
دوباره می زند باران همه با هم بغیر ازمن
شبیه آدمی هستم که در سلول تنهایی ست
و بیرون از درِ زندان همه با هم بغیر ازمن
"منوبادِصبا مِسکین دو سرگردانِ بیحاصل"
نکوگفتی توحافظ جان همه با هم بغیرازمن
مفاعیلن مفاعیلن ؛ چه بحر سالمی گفتم !
ردیف و قافیه ،ارکان؛ همه با هم بغیرازمن
۷.۵k
۱۹ دی ۱۴۰۱