پارت چهل و هفت
پارت چهل و هفت
آرام: ملیناااا
ملینا : دورت بگردم من بیا بغلم
آرام: آجی میترسم تورو خدا نذار منو ببرن جایی
ملینا من در حق نیما بدی کردم ولی بخدا مجبور بودم
بخدا مجبور بودم
کامیار عوضی بهم گفت که اگه با اون نباشم نیما رو میکشه من بخاطر سلامتی نیما این کارا رو کردم ملینا تورو خدا بهش بگو
بگو که من هنوز عاشقشم بگو
ملینا : بغلم کرده بود و حرف میزد همین جوری
از بغلم که جدا شد افتاد زمین
آرام: سرم گیج رفت و چشام سیاهی رفت
ملینا : آقای پلیس آب قند بیارین آرام قش کرد
نیم ساعت بعد
آرام: چشام باز شد
رو مبل اتاق پلیس بودم
مامانم بابام ملینا هادی همه بودن
یک و نیم شب بود
دیگه نمیکشیدم
پلیس : دیگه اينجا رو خلوت کنین
همه برن بیرون
ملینا: ویدا خانوم آقا مهدی شما برید خونه آبجی آرام تنهاست من میمیمونم خبری شد میگم بهتون
ویدا : دستت درد نکنه دخترم
ملینا : وظیفست خاله
...
آرام: منو بردن بازداشتگاه
کل شبو اونجا صبح کردم
با گریه و بیچارگی
..
آرام: ملیناااا
ملینا : دورت بگردم من بیا بغلم
آرام: آجی میترسم تورو خدا نذار منو ببرن جایی
ملینا من در حق نیما بدی کردم ولی بخدا مجبور بودم
بخدا مجبور بودم
کامیار عوضی بهم گفت که اگه با اون نباشم نیما رو میکشه من بخاطر سلامتی نیما این کارا رو کردم ملینا تورو خدا بهش بگو
بگو که من هنوز عاشقشم بگو
ملینا : بغلم کرده بود و حرف میزد همین جوری
از بغلم که جدا شد افتاد زمین
آرام: سرم گیج رفت و چشام سیاهی رفت
ملینا : آقای پلیس آب قند بیارین آرام قش کرد
نیم ساعت بعد
آرام: چشام باز شد
رو مبل اتاق پلیس بودم
مامانم بابام ملینا هادی همه بودن
یک و نیم شب بود
دیگه نمیکشیدم
پلیس : دیگه اينجا رو خلوت کنین
همه برن بیرون
ملینا: ویدا خانوم آقا مهدی شما برید خونه آبجی آرام تنهاست من میمیمونم خبری شد میگم بهتون
ویدا : دستت درد نکنه دخترم
ملینا : وظیفست خاله
...
آرام: منو بردن بازداشتگاه
کل شبو اونجا صبح کردم
با گریه و بیچارگی
..
۷.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.