رمان دریای چشمات
پارت ۱۰۸
سورن تو یه ماه به بازی گرفتش جوری که دختره هر چی که سورن می گفت رو قبول می کرد بعدشم سورن ولش کرد و جلوی کل بچه های دانشگاه بهش گفت که فقط به بازی گرفتتش.
بعد از اون ماجرا هیچکس جرات نداره باهاش در بیوفته.
خوب همین دیگه.
سرم رو تکون دادم و گفتم: پس انتقام دختره رو هم باید بگیریم.
آیدا: تو که اونو نمی شناسی؟
من: ولی یه جورایی درکش می کنم.
دلارام با تعجب گفت: نگو که شکست عشقی خوردی؟
من: نه شکست عشقی نخوردم ولی زیاد راجبش خوندم و دیدم.
خوب بچه ها امشب من فکر می کنم که باهاش چیکار کنیم هستین دیگه ؟
دستم رو بردم جلو و منتظر شدم تا حضورشون رو تو این ماموریت نشونم بدن.
دلارام محکم دستش رو رو دست من زد و گفت: گور باباش من عشق هیجانم هستم داداش.
خندیدم و منتظر به آیدا نگاه کردم که اونم دستش رو رو دستمون گذاشت و گفت: فک کن من نباشم.
من یه انتقام شخصی هم ازش دارم.
چشمکی به هر دوشون زدم و گفتم: پس بزن بریم.
کلاسای امروز تموم شده بود پس همگی برگشتیم خونه.
تمام شب رو با فکر اینکه چجوری ازش انتقام بگیرم نتونستم بخوابم و نزدیکای صبح بود که خوابم برد.
بلاخره می دونستم باید چجوری انتقام بگیرم ازش از روش خودش استفاده می کردم.
امروز باهاش کلاس داشتیم و می خواستم نقشم رو شروع کنم.
در واقع می خواستم بدون اینکه بهش توجه کنم انتقام بگیرم.
تجربه ثابت کرده که اگه به یه نفر توجه نکنی می تونی عاشقش کنی.
متاسفانه یا خوشبختانه با این نظریه موافق بودم و خوب کاریشم نمیشه کرد چون می خواستم همین کارو بکنم.
وارد کلاس شدیم و مثل همیشه دنبال صندلی ردیف آخر می گشتم تا یه جای دنج و راحت باشه.
سه تا صندلی رو اشغال کردیم و بعد از چند دقیقه حرف زدن استاد اومد.
سورن یه ردیف جلوتر از ما نشسته بود و من سعی کردم حتی نگامم به اون سمت کشیده نشه.
کلاس تموم شد و من و بچه ها بعد از گرفتن کیک و شیر کاکائو به سمت یکی از نیمکت ها حرکت کردیم.
اکیپ سورن سعادتی از جلومون رد شدن و سورن نگاهی به من انداخت و بعد از زدن یه چشمک از جلوم رد شد.
منم در جواب یه پوزخندی زدم و سرم رو به سمت مخالف برگردوندم.
دلارام که شاهد ماجرا بود زد رو شونه ی من و گفت: مثل اینکه بازی شروع شده.
لبخندی زدم و گفتم: اینجوری به نظر می رسه به قول خودش می خواد بازی کنه باهام.
آیدا بی خبر از ماجرا رو به ما گفت: چی می گین شماها ؟
من : پرتیا!
دلارام با لبخند بامزه ای گفت: خواهر من خبری نیس تو به دل و قلوه دادنت ادامه بده.
...
سورن تو یه ماه به بازی گرفتش جوری که دختره هر چی که سورن می گفت رو قبول می کرد بعدشم سورن ولش کرد و جلوی کل بچه های دانشگاه بهش گفت که فقط به بازی گرفتتش.
بعد از اون ماجرا هیچکس جرات نداره باهاش در بیوفته.
خوب همین دیگه.
سرم رو تکون دادم و گفتم: پس انتقام دختره رو هم باید بگیریم.
آیدا: تو که اونو نمی شناسی؟
من: ولی یه جورایی درکش می کنم.
دلارام با تعجب گفت: نگو که شکست عشقی خوردی؟
من: نه شکست عشقی نخوردم ولی زیاد راجبش خوندم و دیدم.
خوب بچه ها امشب من فکر می کنم که باهاش چیکار کنیم هستین دیگه ؟
دستم رو بردم جلو و منتظر شدم تا حضورشون رو تو این ماموریت نشونم بدن.
دلارام محکم دستش رو رو دست من زد و گفت: گور باباش من عشق هیجانم هستم داداش.
خندیدم و منتظر به آیدا نگاه کردم که اونم دستش رو رو دستمون گذاشت و گفت: فک کن من نباشم.
من یه انتقام شخصی هم ازش دارم.
چشمکی به هر دوشون زدم و گفتم: پس بزن بریم.
کلاسای امروز تموم شده بود پس همگی برگشتیم خونه.
تمام شب رو با فکر اینکه چجوری ازش انتقام بگیرم نتونستم بخوابم و نزدیکای صبح بود که خوابم برد.
بلاخره می دونستم باید چجوری انتقام بگیرم ازش از روش خودش استفاده می کردم.
امروز باهاش کلاس داشتیم و می خواستم نقشم رو شروع کنم.
در واقع می خواستم بدون اینکه بهش توجه کنم انتقام بگیرم.
تجربه ثابت کرده که اگه به یه نفر توجه نکنی می تونی عاشقش کنی.
متاسفانه یا خوشبختانه با این نظریه موافق بودم و خوب کاریشم نمیشه کرد چون می خواستم همین کارو بکنم.
وارد کلاس شدیم و مثل همیشه دنبال صندلی ردیف آخر می گشتم تا یه جای دنج و راحت باشه.
سه تا صندلی رو اشغال کردیم و بعد از چند دقیقه حرف زدن استاد اومد.
سورن یه ردیف جلوتر از ما نشسته بود و من سعی کردم حتی نگامم به اون سمت کشیده نشه.
کلاس تموم شد و من و بچه ها بعد از گرفتن کیک و شیر کاکائو به سمت یکی از نیمکت ها حرکت کردیم.
اکیپ سورن سعادتی از جلومون رد شدن و سورن نگاهی به من انداخت و بعد از زدن یه چشمک از جلوم رد شد.
منم در جواب یه پوزخندی زدم و سرم رو به سمت مخالف برگردوندم.
دلارام که شاهد ماجرا بود زد رو شونه ی من و گفت: مثل اینکه بازی شروع شده.
لبخندی زدم و گفتم: اینجوری به نظر می رسه به قول خودش می خواد بازی کنه باهام.
آیدا بی خبر از ماجرا رو به ما گفت: چی می گین شماها ؟
من : پرتیا!
دلارام با لبخند بامزه ای گفت: خواهر من خبری نیس تو به دل و قلوه دادنت ادامه بده.
...
۶۱.۹k
۰۳ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.