باران که زد بیا به من خسته سر بزن
باران که زد بیا به من خسته سر بزن
آتش به جان خسته ی این دربه در بزن
خورشید را سپردم از این خانه دورشو
اینجا نمان شبانه به کوه و کمر بزن
دیریست پشت کوه زمینگیر مانده است
وقت طلوع توست تو ای ماه سر بزن
هنگام آمدن گلی از شاخه ای بچین
سنجاق کن به زلف و به جانم شرر بزن
درها به شوق آمدنت بال می کشند
پرواز کن کبوتر من بال و پر بزن
دریا اگر به دیدنش امید بسته ای
سر را به سنگ ساحل خود بیشتر بزن
اندیشه های سوخته ام را ورق زدم
ای غم قرار نیست بیاید تو در بزن
آتش به جان خسته ی این دربه در بزن
خورشید را سپردم از این خانه دورشو
اینجا نمان شبانه به کوه و کمر بزن
دیریست پشت کوه زمینگیر مانده است
وقت طلوع توست تو ای ماه سر بزن
هنگام آمدن گلی از شاخه ای بچین
سنجاق کن به زلف و به جانم شرر بزن
درها به شوق آمدنت بال می کشند
پرواز کن کبوتر من بال و پر بزن
دریا اگر به دیدنش امید بسته ای
سر را به سنگ ساحل خود بیشتر بزن
اندیشه های سوخته ام را ورق زدم
ای غم قرار نیست بیاید تو در بزن
۲.۹k
۰۹ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.