مرد پشت نقاب...
پارت 5
+چون جرعت ندارن.
-ها؟
+بیا بریم نهار بخوریم زیاد به مغزت فشار نیار میسوزه.
رفتیم نهار و بعدش کلاس هایی که برا کوک چرت بود و برای من یه فرصت، تموم شدن و وقت رفتن به خونه شد.
داشتیم با کوک تو حیاط میرفتیم سمت در خروجی. یه آبنبات چوبی دهن کوک بود و یه لپش بزرگ شده بود.
وقتی رسیدیم دم در ماشین بابارو دیدم که اومده بود
-کوک بابای من اومده دیگه برم خداحافظ
+خداحافظ.
ویو کوک
اوایل دختر خنگی بود ولی بعدا فهمیدم این نقابشه...
ولی اونقدرا هم دختر بدی بنظر نمیاد
ویو لیانا
D.Lدوستت بود؟
-اوهوم.
D.Lاشنا بنظر میومد.قطعا یجایی دیدمش
-نه بابا اونم یه بچه سیزده چهارده سالس
D.Lولی خیلی اشنا بود.بچه خوبیه که باهاش دوس شدی؟
-اوهوم. تازه درساشم عالیه.
D.L به قیافش نمیخوره
-منم اول از ظاهر قضاوتش کردم
چند هفته بعد...
ویو لیانا
دوستی منو کوک جا افتاده و میبینم که کوک اونقدرا هم سرد نیست و خیلی ادم کرمویی و این یکم یجوریه چون همش اذیتم می کنه. منم کم کم دارم باهاش صمیمی میشم و اوضاع...فعلا خوبه.
البته فقط من دوستش نیستم... تو همین چند هفته با چند تا قلدر از پایه ها بزرگتر دوست شد و با مبصر کلاس هم دوست شد که بتونه هر کاری میخواد بکنه. با چند نفر دیگه هم دوست شد حتی با اون دو قلو ها هم دوسته و خیلیی با سیاست و میدونه چجوری با هر ادمی حرف بزنه و غولشون بزنه. اینو تو این چند هفته فهمیدم ولی تا الان سر من که شیره نمالیده.
معلم یکم دیر کرده بود و بچه ها کلاسو گذاشتن رو سرشون.
کوک رو دیدم که با یه کتاب کوبید رو صورت یکی از بچه ها و بعد اومد نشست پیشم.
+وای تشنمه اب داری؟
دستم زیر سرم بود و داشتم بهش نگا میکردم. قمقمه مو تو همون حالت بهش دادم.
درشو باز کرد و خورد💔
-دهنی شد💔
با یه نگاه که یه خدایا منو بخور خاصی توش بود نگام کرد
+چندشت میشه؟
-نه...زیاد
+عالیه
و دوباره ازش خورد
-گشنمه چیزی نداری؟
+عاااا. بزار حلش کنم
پاشد رفت و یه پس گردنی به پسری که تازه میخواست اولین گاز ساندویچشو بزنه زد و ساندویچ رو از دستش کشید و اومد سمتم.
+بیا اینو بخور
-چرا ساندویچ اون بدبختو گرفتییی
+نمیخوری برم پس بدم؟
-اگه بیاد از حلقومم بکشه بیرون چی؟
+میخوریی یا نههه(منظورش ساندویچ)
ساندویچ رو ازش گرفت و گفتم
-ممنون
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
+چون جرعت ندارن.
-ها؟
+بیا بریم نهار بخوریم زیاد به مغزت فشار نیار میسوزه.
رفتیم نهار و بعدش کلاس هایی که برا کوک چرت بود و برای من یه فرصت، تموم شدن و وقت رفتن به خونه شد.
داشتیم با کوک تو حیاط میرفتیم سمت در خروجی. یه آبنبات چوبی دهن کوک بود و یه لپش بزرگ شده بود.
وقتی رسیدیم دم در ماشین بابارو دیدم که اومده بود
-کوک بابای من اومده دیگه برم خداحافظ
+خداحافظ.
ویو کوک
اوایل دختر خنگی بود ولی بعدا فهمیدم این نقابشه...
ولی اونقدرا هم دختر بدی بنظر نمیاد
ویو لیانا
D.Lدوستت بود؟
-اوهوم.
D.Lاشنا بنظر میومد.قطعا یجایی دیدمش
-نه بابا اونم یه بچه سیزده چهارده سالس
D.Lولی خیلی اشنا بود.بچه خوبیه که باهاش دوس شدی؟
-اوهوم. تازه درساشم عالیه.
D.L به قیافش نمیخوره
-منم اول از ظاهر قضاوتش کردم
چند هفته بعد...
ویو لیانا
دوستی منو کوک جا افتاده و میبینم که کوک اونقدرا هم سرد نیست و خیلی ادم کرمویی و این یکم یجوریه چون همش اذیتم می کنه. منم کم کم دارم باهاش صمیمی میشم و اوضاع...فعلا خوبه.
البته فقط من دوستش نیستم... تو همین چند هفته با چند تا قلدر از پایه ها بزرگتر دوست شد و با مبصر کلاس هم دوست شد که بتونه هر کاری میخواد بکنه. با چند نفر دیگه هم دوست شد حتی با اون دو قلو ها هم دوسته و خیلیی با سیاست و میدونه چجوری با هر ادمی حرف بزنه و غولشون بزنه. اینو تو این چند هفته فهمیدم ولی تا الان سر من که شیره نمالیده.
معلم یکم دیر کرده بود و بچه ها کلاسو گذاشتن رو سرشون.
کوک رو دیدم که با یه کتاب کوبید رو صورت یکی از بچه ها و بعد اومد نشست پیشم.
+وای تشنمه اب داری؟
دستم زیر سرم بود و داشتم بهش نگا میکردم. قمقمه مو تو همون حالت بهش دادم.
درشو باز کرد و خورد💔
-دهنی شد💔
با یه نگاه که یه خدایا منو بخور خاصی توش بود نگام کرد
+چندشت میشه؟
-نه...زیاد
+عالیه
و دوباره ازش خورد
-گشنمه چیزی نداری؟
+عاااا. بزار حلش کنم
پاشد رفت و یه پس گردنی به پسری که تازه میخواست اولین گاز ساندویچشو بزنه زد و ساندویچ رو از دستش کشید و اومد سمتم.
+بیا اینو بخور
-چرا ساندویچ اون بدبختو گرفتییی
+نمیخوری برم پس بدم؟
-اگه بیاد از حلقومم بکشه بیرون چی؟
+میخوریی یا نههه(منظورش ساندویچ)
ساندویچ رو ازش گرفت و گفتم
-ممنون
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۷.۹k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.